۱۳۸۹ تیر ۹, چهارشنبه

آرش کمانگیر و جشن تیرگان

آرش پهلوان استوره‌اي ايرانيان است كه با پرتاب تيري؛ مرز ميان ايران و توران را در زمان منوچهر مشخص مي‌كند و بدين ترتيب دشمنان از ايرانشهر دور مي‌شوند. از آن روز به بعد ايرانيان روز پرتاب تير را جشن مي‌گيرند. این نوشتار می‌‌کوشد، مطالبي را در مورد اسطوره آرش و رابطه آن با جشن تيرگان مشخص كند. به همين منظور با بررسي واژه‌هايي كه مي‌بايستي با آن‌ها آشنا شويم، آغاز مي‌كنيم. 

آرش: آرش قهرمان استوره‌اي ايرانيان است كه در روايات از او با صفات "آرش شيواتير" و "آرش كمانگير" ياد شده است. وي در زمان جنگ ميان ايران و توران و در دوران پادشاهي منوچهر(ايران) و افراسياب(توران)، جزو سپاهيان ايران بود و با پرتاب تير، مرز ميان ايران و توران را مشخص مي‌كند. در كتاب "دانشنامه‌ي مزديسنا" در زير واژه "ارخش" كه همان "آرش" باشد (خ قبل از ش قابليت حذف شدن دارد)، آورده شده:

۱- "آرش. بهترين تيرانداز آريايي‌ها.
در بندهاي ۶ و ۳۷ از تيشتر يشت (تيريشت)، تيشتر ايزد باران در چستي و چالاكي به تير آرش(ارخش) تشبيه شده است."
۲- "در ارمني واژه آرشين و آرسن هر دو از همين ريشه (آرش) و به معني مرد و پهلوان است"
توضيح: خشايارشا كه مركب از خشاي+آرشا است، به معني "شاه مردان" است. بخش دوم (آرشا به معني مرد) از ريشه آرش است.
۳- "صورت اوستايي نام اين قهرمان (آرش)، "رخشه" است و همراه با صفات تيرتيز و تيرتيزترين ايرانيان از او ياد شده است."
۴- "در مورد روز انداختن تير (توسط آرش) دو روايت در دست است. يكي روز خرداد از ماه فروردين است و ديگري به روايت آثارالباقيه روز سيزدهم از تيرماه."
در فرهنگ دهخدا  در مورد آرش داريم: "اوستا بهترين تيرانداز را "ارخش" ناميده و گمان مي‌رود كه مراد همان آرش است."
طبري اين كماندار را "آرش شاتين" مي‌نامد و "نولدكه" حدس مي‌زند اين كلمه تصحيف جمله اوستايي "خشووي ايشو" باشد چه معني آن "خداوند تير شتابنده" است كه صفت يا لقب آرش بوده است.
واژه شناسي آرش: لغت Arc  در زبان انگليسي به معناي قوس و كمان است. لغت Arch به معناي تاق، قوس، هلال، قوس دادن و خم كردن، واژه Archer به معناي تيرانداز، Archery به معناي تير‌اندازي، واژه Architect  به معناي معمار و Architecture به معناي معماري است. اين واژه اخير كه معماري معنا مي‌شود در واقع در ترجمه دقيق‌تر به معناي "فن و هنر كمان‌زني" است.
از اين واژه‌ها و معاني‌اشان استنباط مي‌شود كه واژه قوس و كمان و تيراندازي و تاق از يك ريشه‌اند. اين موضوع كه واژه كمان و تيراندازي از يك ريشه هستند با توجه به شكل كماني كه در تير‌اندازي از آن استفاده مي‌شود، منطقي به نظر مي‌رسد.

از طرفي قوس و كمان و تاق از مفاهيمي هستند كه بارها در ادبيات به عنوان صفتي از آسمان ذكر شده‌اند. پس اين موضوع دور از ذهن نيست كه بتوانيم رابطه‌اي ميان واژه‌هاي آسمان و Arch  پيدا كنيم. واژه آسمان به زبان عربي كه در فارسي هم بسيار استعمال مي‌شود، "عرش" است؛ به تشابه Arsh (عرش)  و Arch  دقت كنيد. و اگر "ع" عرش را به "آ" تبديل كنيم، به واژه "آرش" مي‌رسيم كه كمانش خود نمادي از آسمان مي‌تواند باشد.

واژه انگليسي Archery به معناي تيراندازي در زبان فرانسوي به صورت Tir a larc و در زبان ايتاليايي به شكل Tiro con larco ديده مي‌شود. شناخت واژه Tir (تيري كه در تيراندازي از آن استفاده مي‌شود) در اين ميان جالب توجه است. همچنين واژه انگليسي Archer به معناي تيرانداز در زبان لاتين به شكل Arcarius و واژه كمان به لاتين به صورت Arcus ديده مي‌شود. هر دو اين واژه‌ها و به ويژه واژه Arcus شباهتي به واژه "ارخش" (با تبديل كاف به خ و سين به شين كه كاملا منطقي است) و در نتيجه ارتباطي با "آرش" دارد.

توجه كنيد كه شهرت آرش به خاطر كمانداري و تيراندازي اوست و صفات آرش شيواتير و آرش كمانگير به تير و كمان وي اشاره مي‌كنند كه ويژگي بارز اين قهرمان به شمار مي‌روند. جالب توجه است كه دو حرف اول واژه Arrow كه به معني تير است با دو حرف Archery و همچنين Arash(آرش) يكي است. آرجون نام يكي از قهرمانان تيراندازي هندي است كه شباهتي به آرش دارد و باز هم مي‌بينيم كه حروف اول و دوم اين اسم نيز با حروف اول و دوم آرش يكي است.

با توجه به نمادشناسي در مضامين اسطوره‌ها نيز در مي‌يابيم كه رابطه‌اي ميان كمان آرش و آسمان برقرار است. چرا كه آرش براي پرتاب تير بر بالاي كوه مي‌رود و از آن‌جا كه كوه به آسمان نزديك است، رابطه بسيار نزديكي با آن دارد. در ضمن بعيد نيست كه رابطه ميان كوه و آسمان و كمان، بتواند نام قهرمان را نيز با آسمان پيوند ‌دهد.

استوره‌هاي مشابه آرش: در استوره‌هاي فرهنگ‌هاي ديگر هم قهرماني كه بسان آرش كماندار است و تيراندازي مي‌كند، ديده مي‌شود. آرتميس (Artemis) و آپولو(Apolo) يوناني، يي (Yi) چيني، آگيلاز (Agilaz) آلماني، هايك (Hayk) ارمني، مردوك (Marduk) بابلي و آرجون (Arjuna) هندي از اين جمله‌اند. علاوه بر اين در افسانه‌هاي ويليام‌تل (William Tell)، پالنتوك (Palnetoke) و رابين‌هود (Robin Hood) نبز با قهرمان تيرانداز سرو كار داريم. 
تيشتر: در كتاب "دانشنامه‌ي مزديسنا" در رابطه با واژه "تشتر" (تيشتر، تير) آمده است: "در فرهنگ‌ها و اوستا و متون پهلوي به معاني چندي آمده است، ولي منظور اصلي همان ايزد تير و تشتر است كه در پهلوي "تيشتر" و در اوستا  "تيشتريه" آمده و يشت هشتم يا "تشتر يشت" اوستا كه معمولا "تيريشت" گويند به او منسوب است. چهارمين ماه سال و سيزدهمين روز هر ماه را به نام ايزد تيشتر، تيرماه و تير روز گويند." همچنين تيشتر نام ايزد باران و نام ستاره‌باران‌زا را بر خود دارد. نام‌هاي ديگر ستاره باران‌زاي مذكور، "شعراي يماني" و "سيريوس" است. اين اعتقاد نيز در مورد تيشتر وجود دارد كه: هرگاه تيشتر از آسمان سر بزند و بدرخشد مژده ريزش باران مي‌دهد. در بندهش تيشتر پديد آورنده آغازين باران، درياها و درياچه‌هاست.

در فرهنگ دهخدا آمده است: " تشتر در فرهنگ‌ها به معني فرشته باران ضبط شده و بسا او را با ميكاييل تطبيق كرده‌اند. لابد به مناسبت آنكه تشتر فرشته باران و بالنتيجه ايزد ارزاق است و ميكاييل هم فرشته روزي است." برخي از كارشناسان نيز تشتر را با تير(عطارد) يكي دانسته‌اند ولي معلوم نيست كه تشتر و تير هر دو داراي يك ريشه لغوي باشند، اگرچه "تيشتريه" اوستايي در پارسي "تير" گفته مي‌شود. در اين مورد به فرهنگ دهخدا كه رجوع كنيم در مي‌يابيم: "…در بندهش فصل پنج آمده كه سبعه سياره با سبعه ثابته در جنگ و ستيز است، "تير (عطارد) بر ضد تشتر …" 

تير: در فرهنگ دهخدا آمده است: "نام ستاره عطارد است او را دبير فلك خوانند و گويند مربي علما و مشايخ و قضاوت و ارباب قلم باشد. (برهان)
ستاره‌اي است كه جايش بر فلك دوم است و آن را دبير فلك گويند. چه آن ستاره‌ علما و مشايخ و قضاوت است و به تازيش عطارد نامند. (فرهنگ جهانگيري)(از شرفنامه منيري).
تير نام فرشته‌اي است كه بر ستوران موكل است و تدبير و مصالحي كه در روز تير از ماه تير واقع شود به او تعلق دارد .(برهان ) (از فرهنگ جهانگيري) (از فرهنگ رشيدي) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطبا)

به اين معني در اوستا "تيشتريه" و در پهلوي "تيشتر" … كه به ستاره يماني و يكي از ايزدان اطلاق شده فرشته مزبور نگهبان باران است و به كوشش او زمين پاك از باران بهره‌مند گردد و كشتزارها سيراب شود. در پهلوي علاوه بر تيشتر، تير هم آمده است… و اين كلمه را با تير به معني سهم عربي نبايد اشتباه كرد." 

ماه تير و جشن تيرگان: چهارمين ماه سال شمسي، تير نام دارد كه مشتق از صورت فرضي قديمي "تيري" است. "تيري" يكي از خدايان قديم ايراني بوده است كه آيين‌هاي او با آيين‌هاي "تيشتر" در آميخته است. بنابر روايات مي‌دانيم كه جشن تيرگان هم با استوره آرش در آميخته است و هم با جشن آب‌پاشان يا آبريزگان. 

رابطه ميان مرزبندي و باران (آّب): در فصل يازدهم بندهش آمده است: "زمين پيش از بارندگي تشتر يك قطعه بود. درياهاي روي زمين از اثر باران‌هاي او به وجود آمد و زمين را به هفت كشور منفصل از هم تقسيم نمود." اين موضوع را در كتاب "از اسطوره تا تاريخ" مهرداد بهار نيز مي‌يابيم: "در آغاز هزاره هفتم، پس از تازش اهريمن بر زمين، ايزدي به نام تيشتر، با جام ابر از آب‌هايي كه در آغاز آفريده شده بود، آب برداشت. باد آن را به آسمان برد و بر زمين ببارانيد. در پي اين باران بزرگ، زمين نمناك شد و به هفت پاره بگسست. هر پاره را اقليمي خوانند كه در پهلوي "كشور" گفته مي‌شود."

استوره آرش با مرزبندي ميان ايران و توران همراه است. با استناد به گزارش كتاب "روان انساني در حماسه‌هاي ايراني"، متوجه مي‌شويم كه در شاهنامه‌ي ثعالبي، استوره آرش "مرزبندي و بارش باران" را با هم ذكر مي‌كند. در تير يشت سخن از نبرد "تيشتر"، فرشته باران و "اپوش"، ديو خشكسالي است كه در هنگام گفتگو از اين نبرد، سخن از آرش به ميان مي‌آيد كه خود بيانگر پيوند تير آرش با باران است، همان تيري كه مرز را مشخص مي‌كند.

فرود آمدن تير آرش در كناره‌ي رود نيز خود نمادي از ارتباط ميان مرز و آب است.موضوع ديگر اين است كه با تازش اهريمني افراسياب به داخل خاك ايران، بي‌باراني و خشكسالي رخ مي‌دهد و جالب اين‌كه بعد از پرتاب تير آرش و مشخص شدن مرز و در ادامه دور شدن دشمنان، رودها در ايرانشهر جريان مي‌يابند و خشكسالي از بين مي‌رود.

مطلب ديگر كه در اين بخش مي‌توانيم يادآوري كنيم، اين‌ است كه هميشه چه در استوره و چه در واقعيت، باريدن باران نويد آفرينش (رويش گياهان) مي‌دهد. ميان مرزبندي و آفرينش هم ارتباط وجود دارد، چرا كه هنگامي‌كه مرز ميان روشنايي و تاريكي (اهورامزدا و اهريمن) مشخص مي‌شود، هر كدام از آن دو موجود دست به آفرينش مي‌زنند. مرزبندي‌ها با ستيز و پيكار همراه هستند. چنان‌كه اهريمن و اهورامزدا با هم پيكار مي‌كنند. مرزبندي ميان ايرانيان و تورانيان هم در پي جنگ و ستيز است.  

پرتاب تير و انتظار باران: از لحاظ استوره شناسي شايد پرتاب تير به آسمان با انتظار باران بي‌ارتباط نباشد. بعيد نيست كه در دوران باستان اين تفكر وجود داشته كه با پرتاب تير به سمت آسمان، مي‌توان سوراخي در آسمان ايجاد كرد يا ابرها را بارور كرد (با توجه به شكل تير كه نمادي از آلت جنس مذكر است) و در نتيجه  باران ببارد. جالب اين كه امروزه هم در زمان خشكسالي، به منظور بارورسازي ابرها براي باريدن باران، موشكي (مقايسه كنيد با تير مورد استفاده در تيراندازي با كمان) به سوي آسمان پرتاب مي‌كنند.

اين كه تن آرش بعد از پرتاب تير پاره پاره و ناپديد مي‌شود، احتمالا اشاره‌اي به قرباني شدن آرش براي باريدن باران است. اين موضوع با توجه به رسم قرباني كردن و فديه دادن كه براي طلب باران سراغ داريم، دور از ذهن نيست. در نبرد ميان تيشتر و اپوشه هم مي‌بينيم كه بعد از اين كه اهورامزدا براي تيشتر قرباني مي‌دهد، تيشتر به پيروزي مي‌رسد و اپوشه (خشكسالي) را مغلوب مي‌كند. نگارنده با اين كه منبع اين گفته را فراموش كرده‌ام، اما به ياد دارم كه در يكي از اسطوره‌هاي بين‌النهريني، قهرماني براي طلب باران، تيري را به سمت آسمان پرتاب كرد. در واقع اين استوره هم به رابطه ميان پرتاب تير و طلب باران اشاره مي‌كند. در استوره آرش، هنگامي كه افراسياب مرزهاي ايران را مورد تعرض قرار مي‌دهد، براي چندين سال باران نمي بارد، و اين آرش است كه با پرتاب تير، اين مشكل را حل مي‌كند. 

رابطه ميان ستاره تيشتر(تير) و ماه تير: رابطه ميان تيشتر(تير) و ماه تير مي‌تواند از آن‌جا باشد كه در تير ماه است كه ستاره تيشتر طلوع مي‌كند. (نگارنده اين مطلب را در جايي خوانده‌ام ولي نسبت به آن اطمينان ندارم) 

دهم تيرماه و آفرينش آب: آرتور کريستين سن در کتاب " نمونه‌هاي نخستين انسان و نخستين شهريار در تاريخ افسانه اي ايران" آورده است: بنا به بندهش، اورمزد آسمان را در چهل روز، در آغاز روز اورمزد روز از ماه فروردين (يعني روز آغاز سال در اعتدال ربيعي) آفريد و بعد در مدت پنج روزي كه گاهنبار "مديوزرم" را تشكيل مي‌دهد، درنگ كرد. بعد آب را در پنجاه و پنج روز آفريد…" با جمع اعداد ۴۰ و ۵ و ۵۵ به عدد ۱۰۰ مي‌رسيم. و با توجه به اين‌كه هر يك از ماه‌هاي فروردين، ارديبهشت و خرداد ۳۰ روزه بودند، روز صدم مصادف با دهم تيرماه مصادف مي‌شود و در اين روز است كه اورمزد، آفرينش آب را به پايان برده است. و مي‌دانيم كه روز دهم هر ماه به نام "آبان" و به همان معني "آب" است. از همين روست كه جشن تيرگان كه در ده بهمن برگزار مي‌شود، جزو جشن‌هاي آب است. چنان‌كه در جشن تيرگان و در زمان‌هاي قديم‌تر، شست و شو كردن در آب روان و همچنين آب‌پاشي به همديگر مرسوم بوده است. اين جشن به جشن آب‌پاشان يا "وارداوار" به زبان ارمني هم معروف است. 

رابطه ميان روز سيزدهم و آب: لازم به ذكر است، ظاهرا قبل از اين‌كه روزهاي ۶ ماه‌ نيمه نخست سال خورشيدي از ۳۰ روز، به ۳۱ روز تبديل شوند، روز برگزاري جشن تيرگان ۱۳ تير بوده است، به همين دليل نيز جشن مهرگان هم از ۱۶ مهر به ۱۰ مهر انتقال يافت. موضوع اين است كه روز سيزدهم ماه با آب در ارتباط است. اول از همه اين‌كه روز سيزدهم ماه متعلق به تيشتر(تير) ايزد باران است. همچنين به روايت دكتر بهرام فره‌وشي، گويا در دوران كهن روز سيزدهم سال، روز ويژه طلب باران بهاري براي كشتزاهاي نو دميده بود. از طرفي سيزده (هم روز سيزده و هم عدد سيزده) معرف آشوب و بي‌نظمي هستند و قابل ذكر است كه در بيشتر اساطير مربوط به فرهنگ‌هاي مختلف، آشوب و بي‌نظمي قبل از آفرينش و نظم يافتن دنيا مطرح مي‌شوند كه در بسياري از اين موارد، آب در اين آشوب نقش اساسي دارد. 

رابطه خرداد و تير: در كتاب "دانشنامه‌ي مزديسنا" در مدخل واژه "خرداد" آمده است: خرداد نام روز ششم هر ماه و نام ماه سوم سال خورشيدي و يكي از امشاسپندان (هوروتات) است و در گيتي به نگهباني آب گماشته شده است. با توجه به اين‌كه ذكر شد در برخي از روايات، خرداد روز از ماه فروردين، روز تير انداختن آرش است و از طرفي خرداد با تيشتر (تير) همكار و هر دو با آب در ارتباط هستند، بنابراين رابطه ميان پرتاب تير (جداي از اين‌كه چه روزي تير پرتاب شده باشد) و طلب باران (آب) قوت مي‌يابد. 

نتيجه گيري: 
۱- تير به چندين معني مختلف آمده است: ستاره باران‌زا، ايزد باران، نام روز سيزدهم هر ماه، نام چهارمين ماه‌ ايراني، به معني تيري كه در تيراندازي با كمان استفاده مي‌شود، سياره عطارد
۲- بنابر گزارش "تيشتريشت"، تيشتر در چستي و چالاكي به تير آرش تشبيه شده است. و از آن‌جا كه "تيشتر" را به نام "تير" هم مي‌شناسيم، به نظر مي‌رسد اين "تير" به مفهوم ماه تير و ستاره و ايزد، با تيري كه در تيراندازي با كمان از آن استفاده مي‌شود با هم مرتبط هستند. استوره تير‌اندازي آرش ـ كه شهرتش به خاطر تيري است كه پرتاب كرده ـ در ماه تير اين ارتباط را قوت مي‌بخشد.
۳- تير را همان عطارد مي‌دانند و اين تير با آن تير كه به معني تيشتر است متفاوت است. با اين كه هر دو از اجرام آسماني هستند اما عطارد سياره است و تيشتر ستاره و كاملا با هم فرق دارند.
۴- هم بنابر آن چه در فرهنگ دهخدا آمده و هم بنا به اعتقاد استاد پورداوود، تير(تيشتر) با تير كمان فرق دارد، اما از لحاظ استوره‌شناسي اين‌ها بي‌ربط به هم نيستند.
۵- احتمال دارد كه واژه "آرش" و "عرش" از يك منشاء به وجود آمده باشند.
۶- پرتاب تير، بارش بارن، مرزبندي و آفرينش در ادامه هم هستند و با هم در ارتباطند.
آرش نورآقايي
منابع:
* دانشنامه‌ي مزديسنا (واژه‌نامه‌ي توصيحي آيين زرتشت)، دكتر جهانگير اوشيدري، تهران، نشرمركز، ۱۳۷۱ 
* فرهنگ اساطير ايراني بر پايه متون پهلوي، مولق خسرو قلي زاده، تهران، كتاب پارسه، ۱۳۸۷
* از اسطوره تا تاريخ، مهرداد بهار، گرداورنده و ويراستار ابوالقاسم اسماعيل‌پور، ويرايش ۲، تهران، نشر چشمه، ۱۳۷۷
* نمونه هاي نخستين انسان ونخستين شهريار در تاريخ افسانه اي ايران، از آرتورکريستين سن، ترجمه و تحقيق ژاله آموزگار و احمد تفضلي، تهران، نشر چشمه، ۱۳۷۷
* آيين‌ها و جشن‌هاي كهن در ايران امروز، نوشته محمود روح‌الاميني، تهران، آگاه، ۱۳۷۶
* اساطير ايران، نوشته جان ر. هينلز، ترجمه و تاليف باجلان فرخي، تهران، اساطير، ۱۳۸۳
* روان انساني در حماسه‌هاي ايراني، آرش اكبري مفاخر، تهران، ترفند، ۱۳۸۴
* لغت‌نامه دهخدا
* سايت معتبر اينترنتي www.reference.com

برگرفته از(با اندکی‌ تغییر): http://www.cibloggers.com

آرش کمانگیر و جشن تیرگان

آرش پهلوان استوره‌اي ايرانيان است كه با پرتاب تيري؛ مرز ميان ايران و توران را در زمان منوچهر مشخص مي‌كند و بدين ترتيب دشمنان از ايرانشهر دور مي‌شوند. از آن روز به بعد ايرانيان روز پرتاب تير را جشن مي‌گيرند. این نوشتار می‌‌کوشد، مطالبي را در مورد اسطوره آرش و رابطه آن با جشن تيرگان مشخص كند. به همين منظور با بررسي واژه‌هايي كه مي‌بايستي با آن‌ها آشنا شويم، آغاز مي‌كنيم. 

آرش: آرش قهرمان استوره‌اي ايرانيان است كه در روايات از او با صفات "آرش شيواتير" و "آرش كمانگير" ياد شده است. وي در زمان جنگ ميان ايران و توران و در دوران پادشاهي منوچهر(ايران) و افراسياب(توران)، جزو سپاهيان ايران بود و با پرتاب تير، مرز ميان ايران و توران را مشخص مي‌كند. در كتاب "دانشنامه‌ي مزديسنا" در زير واژه "ارخش" كه همان "آرش" باشد (خ قبل از ش قابليت حذف شدن دارد)، آورده شده:

۱- "آرش. بهترين تيرانداز آريايي‌ها.
در بندهاي ۶ و ۳۷ از تيشتر يشت (تيريشت)، تيشتر ايزد باران در چستي و چالاكي به تير آرش(ارخش) تشبيه شده است."
۲- "در ارمني واژه آرشين و آرسن هر دو از همين ريشه (آرش) و به معني مرد و پهلوان است"
توضيح: خشايارشا كه مركب از خشاي+آرشا است، به معني "شاه مردان" است. بخش دوم (آرشا به معني مرد) از ريشه آرش است.
۳- "صورت اوستايي نام اين قهرمان (آرش)، "رخشه" است و همراه با صفات تيرتيز و تيرتيزترين ايرانيان از او ياد شده است."
۴- "در مورد روز انداختن تير (توسط آرش) دو روايت در دست است. يكي روز خرداد از ماه فروردين است و ديگري به روايت آثارالباقيه روز سيزدهم از تيرماه."
در فرهنگ دهخدا  در مورد آرش داريم: "اوستا بهترين تيرانداز را "ارخش" ناميده و گمان مي‌رود كه مراد همان آرش است."
طبري اين كماندار را "آرش شاتين" مي‌نامد و "نولدكه" حدس مي‌زند اين كلمه تصحيف جمله اوستايي "خشووي ايشو" باشد چه معني آن "خداوند تير شتابنده" است كه صفت يا لقب آرش بوده است.
واژه شناسي آرش: لغت Arc  در زبان انگليسي به معناي قوس و كمان است. لغت Arch به معناي تاق، قوس، هلال، قوس دادن و خم كردن، واژه Archer به معناي تيرانداز، Archery به معناي تير‌اندازي، واژه Architect  به معناي معمار و Architecture به معناي معماري است. اين واژه اخير كه معماري معنا مي‌شود در واقع در ترجمه دقيق‌تر به معناي "فن و هنر كمان‌زني" است.
از اين واژه‌ها و معاني‌اشان استنباط مي‌شود كه واژه قوس و كمان و تيراندازي و تاق از يك ريشه‌اند. اين موضوع كه واژه كمان و تيراندازي از يك ريشه هستند با توجه به شكل كماني كه در تير‌اندازي از آن استفاده مي‌شود، منطقي به نظر مي‌رسد.

از طرفي قوس و كمان و تاق از مفاهيمي هستند كه بارها در ادبيات به عنوان صفتي از آسمان ذكر شده‌اند. پس اين موضوع دور از ذهن نيست كه بتوانيم رابطه‌اي ميان واژه‌هاي آسمان و Arch  پيدا كنيم. واژه آسمان به زبان عربي كه در فارسي هم بسيار استعمال مي‌شود، "عرش" است؛ به تشابه Arsh (عرش)  و Arch  دقت كنيد. و اگر "ع" عرش را به "آ" تبديل كنيم، به واژه "آرش" مي‌رسيم كه كمانش خود نمادي از آسمان مي‌تواند باشد.

واژه انگليسي Archery به معناي تيراندازي در زبان فرانسوي به صورت Tir a larc و در زبان ايتاليايي به شكل Tiro con larco ديده مي‌شود. شناخت واژه Tir (تيري كه در تيراندازي از آن استفاده مي‌شود) در اين ميان جالب توجه است. همچنين واژه انگليسي Archer به معناي تيرانداز در زبان لاتين به شكل Arcarius و واژه كمان به لاتين به صورت Arcus ديده مي‌شود. هر دو اين واژه‌ها و به ويژه واژه Arcus شباهتي به واژه "ارخش" (با تبديل كاف به خ و سين به شين كه كاملا منطقي است) و در نتيجه ارتباطي با "آرش" دارد.

توجه كنيد كه شهرت آرش به خاطر كمانداري و تيراندازي اوست و صفات آرش شيواتير و آرش كمانگير به تير و كمان وي اشاره مي‌كنند كه ويژگي بارز اين قهرمان به شمار مي‌روند. جالب توجه است كه دو حرف اول واژه Arrow كه به معني تير است با دو حرف Archery و همچنين Arash(آرش) يكي است. آرجون نام يكي از قهرمانان تيراندازي هندي است كه شباهتي به آرش دارد و باز هم مي‌بينيم كه حروف اول و دوم اين اسم نيز با حروف اول و دوم آرش يكي است.

با توجه به نمادشناسي در مضامين اسطوره‌ها نيز در مي‌يابيم كه رابطه‌اي ميان كمان آرش و آسمان برقرار است. چرا كه آرش براي پرتاب تير بر بالاي كوه مي‌رود و از آن‌جا كه كوه به آسمان نزديك است، رابطه بسيار نزديكي با آن دارد. در ضمن بعيد نيست كه رابطه ميان كوه و آسمان و كمان، بتواند نام قهرمان را نيز با آسمان پيوند ‌دهد.

استوره‌هاي مشابه آرش: در استوره‌هاي فرهنگ‌هاي ديگر هم قهرماني كه بسان آرش كماندار است و تيراندازي مي‌كند، ديده مي‌شود. آرتميس (Artemis) و آپولو(Apolo) يوناني، يي (Yi) چيني، آگيلاز (Agilaz) آلماني، هايك (Hayk) ارمني، مردوك (Marduk) بابلي و آرجون (Arjuna) هندي از اين جمله‌اند. علاوه بر اين در افسانه‌هاي ويليام‌تل (William Tell)، پالنتوك (Palnetoke) و رابين‌هود (Robin Hood) نبز با قهرمان تيرانداز سرو كار داريم. 
تيشتر: در كتاب "دانشنامه‌ي مزديسنا" در رابطه با واژه "تشتر" (تيشتر، تير) آمده است: "در فرهنگ‌ها و اوستا و متون پهلوي به معاني چندي آمده است، ولي منظور اصلي همان ايزد تير و تشتر است كه در پهلوي "تيشتر" و در اوستا  "تيشتريه" آمده و يشت هشتم يا "تشتر يشت" اوستا كه معمولا "تيريشت" گويند به او منسوب است. چهارمين ماه سال و سيزدهمين روز هر ماه را به نام ايزد تيشتر، تيرماه و تير روز گويند." همچنين تيشتر نام ايزد باران و نام ستاره‌باران‌زا را بر خود دارد. نام‌هاي ديگر ستاره باران‌زاي مذكور، "شعراي يماني" و "سيريوس" است. اين اعتقاد نيز در مورد تيشتر وجود دارد كه: هرگاه تيشتر از آسمان سر بزند و بدرخشد مژده ريزش باران مي‌دهد. در بندهش تيشتر پديد آورنده آغازين باران، درياها و درياچه‌هاست.

در فرهنگ دهخدا آمده است: " تشتر در فرهنگ‌ها به معني فرشته باران ضبط شده و بسا او را با ميكاييل تطبيق كرده‌اند. لابد به مناسبت آنكه تشتر فرشته باران و بالنتيجه ايزد ارزاق است و ميكاييل هم فرشته روزي است." برخي از كارشناسان نيز تشتر را با تير(عطارد) يكي دانسته‌اند ولي معلوم نيست كه تشتر و تير هر دو داراي يك ريشه لغوي باشند، اگرچه "تيشتريه" اوستايي در پارسي "تير" گفته مي‌شود. در اين مورد به فرهنگ دهخدا كه رجوع كنيم در مي‌يابيم: "…در بندهش فصل پنج آمده كه سبعه سياره با سبعه ثابته در جنگ و ستيز است، "تير (عطارد) بر ضد تشتر …" 

تير: در فرهنگ دهخدا آمده است: "نام ستاره عطارد است او را دبير فلك خوانند و گويند مربي علما و مشايخ و قضاوت و ارباب قلم باشد. (برهان)
ستاره‌اي است كه جايش بر فلك دوم است و آن را دبير فلك گويند. چه آن ستاره‌ علما و مشايخ و قضاوت است و به تازيش عطارد نامند. (فرهنگ جهانگيري)(از شرفنامه منيري).
تير نام فرشته‌اي است كه بر ستوران موكل است و تدبير و مصالحي كه در روز تير از ماه تير واقع شود به او تعلق دارد .(برهان ) (از فرهنگ جهانگيري) (از فرهنگ رشيدي) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطبا)

به اين معني در اوستا "تيشتريه" و در پهلوي "تيشتر" … كه به ستاره يماني و يكي از ايزدان اطلاق شده فرشته مزبور نگهبان باران است و به كوشش او زمين پاك از باران بهره‌مند گردد و كشتزارها سيراب شود. در پهلوي علاوه بر تيشتر، تير هم آمده است… و اين كلمه را با تير به معني سهم عربي نبايد اشتباه كرد." 

ماه تير و جشن تيرگان: چهارمين ماه سال شمسي، تير نام دارد كه مشتق از صورت فرضي قديمي "تيري" است. "تيري" يكي از خدايان قديم ايراني بوده است كه آيين‌هاي او با آيين‌هاي "تيشتر" در آميخته است. بنابر روايات مي‌دانيم كه جشن تيرگان هم با استوره آرش در آميخته است و هم با جشن آب‌پاشان يا آبريزگان. 

رابطه ميان مرزبندي و باران (آّب): در فصل يازدهم بندهش آمده است: "زمين پيش از بارندگي تشتر يك قطعه بود. درياهاي روي زمين از اثر باران‌هاي او به وجود آمد و زمين را به هفت كشور منفصل از هم تقسيم نمود." اين موضوع را در كتاب "از اسطوره تا تاريخ" مهرداد بهار نيز مي‌يابيم: "در آغاز هزاره هفتم، پس از تازش اهريمن بر زمين، ايزدي به نام تيشتر، با جام ابر از آب‌هايي كه در آغاز آفريده شده بود، آب برداشت. باد آن را به آسمان برد و بر زمين ببارانيد. در پي اين باران بزرگ، زمين نمناك شد و به هفت پاره بگسست. هر پاره را اقليمي خوانند كه در پهلوي "كشور" گفته مي‌شود."

استوره آرش با مرزبندي ميان ايران و توران همراه است. با استناد به گزارش كتاب "روان انساني در حماسه‌هاي ايراني"، متوجه مي‌شويم كه در شاهنامه‌ي ثعالبي، استوره آرش "مرزبندي و بارش باران" را با هم ذكر مي‌كند. در تير يشت سخن از نبرد "تيشتر"، فرشته باران و "اپوش"، ديو خشكسالي است كه در هنگام گفتگو از اين نبرد، سخن از آرش به ميان مي‌آيد كه خود بيانگر پيوند تير آرش با باران است، همان تيري كه مرز را مشخص مي‌كند.

فرود آمدن تير آرش در كناره‌ي رود نيز خود نمادي از ارتباط ميان مرز و آب است.موضوع ديگر اين است كه با تازش اهريمني افراسياب به داخل خاك ايران، بي‌باراني و خشكسالي رخ مي‌دهد و جالب اين‌كه بعد از پرتاب تير آرش و مشخص شدن مرز و در ادامه دور شدن دشمنان، رودها در ايرانشهر جريان مي‌يابند و خشكسالي از بين مي‌رود.

مطلب ديگر كه در اين بخش مي‌توانيم يادآوري كنيم، اين‌ است كه هميشه چه در استوره و چه در واقعيت، باريدن باران نويد آفرينش (رويش گياهان) مي‌دهد. ميان مرزبندي و آفرينش هم ارتباط وجود دارد، چرا كه هنگامي‌كه مرز ميان روشنايي و تاريكي (اهورامزدا و اهريمن) مشخص مي‌شود، هر كدام از آن دو موجود دست به آفرينش مي‌زنند. مرزبندي‌ها با ستيز و پيكار همراه هستند. چنان‌كه اهريمن و اهورامزدا با هم پيكار مي‌كنند. مرزبندي ميان ايرانيان و تورانيان هم در پي جنگ و ستيز است.  

پرتاب تير و انتظار باران: از لحاظ استوره شناسي شايد پرتاب تير به آسمان با انتظار باران بي‌ارتباط نباشد. بعيد نيست كه در دوران باستان اين تفكر وجود داشته كه با پرتاب تير به سمت آسمان، مي‌توان سوراخي در آسمان ايجاد كرد يا ابرها را بارور كرد (با توجه به شكل تير كه نمادي از آلت جنس مذكر است) و در نتيجه  باران ببارد. جالب اين كه امروزه هم در زمان خشكسالي، به منظور بارورسازي ابرها براي باريدن باران، موشكي (مقايسه كنيد با تير مورد استفاده در تيراندازي با كمان) به سوي آسمان پرتاب مي‌كنند.

اين كه تن آرش بعد از پرتاب تير پاره پاره و ناپديد مي‌شود، احتمالا اشاره‌اي به قرباني شدن آرش براي باريدن باران است. اين موضوع با توجه به رسم قرباني كردن و فديه دادن كه براي طلب باران سراغ داريم، دور از ذهن نيست. در نبرد ميان تيشتر و اپوشه هم مي‌بينيم كه بعد از اين كه اهورامزدا براي تيشتر قرباني مي‌دهد، تيشتر به پيروزي مي‌رسد و اپوشه (خشكسالي) را مغلوب مي‌كند. نگارنده با اين كه منبع اين گفته را فراموش كرده‌ام، اما به ياد دارم كه در يكي از اسطوره‌هاي بين‌النهريني، قهرماني براي طلب باران، تيري را به سمت آسمان پرتاب كرد. در واقع اين استوره هم به رابطه ميان پرتاب تير و طلب باران اشاره مي‌كند. در استوره آرش، هنگامي كه افراسياب مرزهاي ايران را مورد تعرض قرار مي‌دهد، براي چندين سال باران نمي بارد، و اين آرش است كه با پرتاب تير، اين مشكل را حل مي‌كند. 

رابطه ميان ستاره تيشتر(تير) و ماه تير: رابطه ميان تيشتر(تير) و ماه تير مي‌تواند از آن‌جا باشد كه در تير ماه است كه ستاره تيشتر طلوع مي‌كند. (نگارنده اين مطلب را در جايي خوانده‌ام ولي نسبت به آن اطمينان ندارم) 

دهم تيرماه و آفرينش آب: آرتور کريستين سن در کتاب " نمونه‌هاي نخستين انسان و نخستين شهريار در تاريخ افسانه اي ايران" آورده است: بنا به بندهش، اورمزد آسمان را در چهل روز، در آغاز روز اورمزد روز از ماه فروردين (يعني روز آغاز سال در اعتدال ربيعي) آفريد و بعد در مدت پنج روزي كه گاهنبار "مديوزرم" را تشكيل مي‌دهد، درنگ كرد. بعد آب را در پنجاه و پنج روز آفريد…" با جمع اعداد ۴۰ و ۵ و ۵۵ به عدد ۱۰۰ مي‌رسيم. و با توجه به اين‌كه هر يك از ماه‌هاي فروردين، ارديبهشت و خرداد ۳۰ روزه بودند، روز صدم مصادف با دهم تيرماه مصادف مي‌شود و در اين روز است كه اورمزد، آفرينش آب را به پايان برده است. و مي‌دانيم كه روز دهم هر ماه به نام "آبان" و به همان معني "آب" است. از همين روست كه جشن تيرگان كه در ده بهمن برگزار مي‌شود، جزو جشن‌هاي آب است. چنان‌كه در جشن تيرگان و در زمان‌هاي قديم‌تر، شست و شو كردن در آب روان و همچنين آب‌پاشي به همديگر مرسوم بوده است. اين جشن به جشن آب‌پاشان يا "وارداوار" به زبان ارمني هم معروف است. 

رابطه ميان روز سيزدهم و آب: لازم به ذكر است، ظاهرا قبل از اين‌كه روزهاي ۶ ماه‌ نيمه نخست سال خورشيدي از ۳۰ روز، به ۳۱ روز تبديل شوند، روز برگزاري جشن تيرگان ۱۳ تير بوده است، به همين دليل نيز جشن مهرگان هم از ۱۶ مهر به ۱۰ مهر انتقال يافت. موضوع اين است كه روز سيزدهم ماه با آب در ارتباط است. اول از همه اين‌كه روز سيزدهم ماه متعلق به تيشتر(تير) ايزد باران است. همچنين به روايت دكتر بهرام فره‌وشي، گويا در دوران كهن روز سيزدهم سال، روز ويژه طلب باران بهاري براي كشتزاهاي نو دميده بود. از طرفي سيزده (هم روز سيزده و هم عدد سيزده) معرف آشوب و بي‌نظمي هستند و قابل ذكر است كه در بيشتر اساطير مربوط به فرهنگ‌هاي مختلف، آشوب و بي‌نظمي قبل از آفرينش و نظم يافتن دنيا مطرح مي‌شوند كه در بسياري از اين موارد، آب در اين آشوب نقش اساسي دارد. 

رابطه خرداد و تير: در كتاب "دانشنامه‌ي مزديسنا" در مدخل واژه "خرداد" آمده است: خرداد نام روز ششم هر ماه و نام ماه سوم سال خورشيدي و يكي از امشاسپندان (هوروتات) است و در گيتي به نگهباني آب گماشته شده است. با توجه به اين‌كه ذكر شد در برخي از روايات، خرداد روز از ماه فروردين، روز تير انداختن آرش است و از طرفي خرداد با تيشتر (تير) همكار و هر دو با آب در ارتباط هستند، بنابراين رابطه ميان پرتاب تير (جداي از اين‌كه چه روزي تير پرتاب شده باشد) و طلب باران (آب) قوت مي‌يابد. 

نتيجه گيري: 
۱- تير به چندين معني مختلف آمده است: ستاره باران‌زا، ايزد باران، نام روز سيزدهم هر ماه، نام چهارمين ماه‌ ايراني، به معني تيري كه در تيراندازي با كمان استفاده مي‌شود، سياره عطارد
۲- بنابر گزارش "تيشتريشت"، تيشتر در چستي و چالاكي به تير آرش تشبيه شده است. و از آن‌جا كه "تيشتر" را به نام "تير" هم مي‌شناسيم، به نظر مي‌رسد اين "تير" به مفهوم ماه تير و ستاره و ايزد، با تيري كه در تيراندازي با كمان از آن استفاده مي‌شود با هم مرتبط هستند. استوره تير‌اندازي آرش ـ كه شهرتش به خاطر تيري است كه پرتاب كرده ـ در ماه تير اين ارتباط را قوت مي‌بخشد.
۳- تير را همان عطارد مي‌دانند و اين تير با آن تير كه به معني تيشتر است متفاوت است. با اين كه هر دو از اجرام آسماني هستند اما عطارد سياره است و تيشتر ستاره و كاملا با هم فرق دارند.
۴- هم بنابر آن چه در فرهنگ دهخدا آمده و هم بنا به اعتقاد استاد پورداوود، تير(تيشتر) با تير كمان فرق دارد، اما از لحاظ استوره‌شناسي اين‌ها بي‌ربط به هم نيستند.
۵- احتمال دارد كه واژه "آرش" و "عرش" از يك منشاء به وجود آمده باشند.
۶- پرتاب تير، بارش بارن، مرزبندي و آفرينش در ادامه هم هستند و با هم در ارتباطند.
آرش نورآقايي
منابع:
* دانشنامه‌ي مزديسنا (واژه‌نامه‌ي توصيحي آيين زرتشت)، دكتر جهانگير اوشيدري، تهران، نشرمركز، ۱۳۷۱ 
* فرهنگ اساطير ايراني بر پايه متون پهلوي، مولق خسرو قلي زاده، تهران، كتاب پارسه، ۱۳۸۷
* از اسطوره تا تاريخ، مهرداد بهار، گرداورنده و ويراستار ابوالقاسم اسماعيل‌پور، ويرايش ۲، تهران، نشر چشمه، ۱۳۷۷
* نمونه هاي نخستين انسان ونخستين شهريار در تاريخ افسانه اي ايران، از آرتورکريستين سن، ترجمه و تحقيق ژاله آموزگار و احمد تفضلي، تهران، نشر چشمه، ۱۳۷۷
* آيين‌ها و جشن‌هاي كهن در ايران امروز، نوشته محمود روح‌الاميني، تهران، آگاه، ۱۳۷۶
* اساطير ايران، نوشته جان ر. هينلز، ترجمه و تاليف باجلان فرخي، تهران، اساطير، ۱۳۸۳
* روان انساني در حماسه‌هاي ايراني، آرش اكبري مفاخر، تهران، ترفند، ۱۳۸۴
* لغت‌نامه دهخدا
* سايت معتبر اينترنتي www.reference.com

برگرفته از(با اندکی‌ تغییر): http://www.cibloggers.com

۱۳۸۹ تیر ۲, چهارشنبه

بادپا | BÂDPÂ | БАДПА

نشست ۸۹-۴

برنامه ها‌ی این نشست به قرار زیر است:

۱- مقاله با موضوع: نیما یوشیج - بنیانگذار شعر نو در ایران
۲- فیلم سینمایی " مینای شهر خاموش " به کارگردانی:  امير شهاب رضويان
۳- ترانه ی " " با صدای:

Собрание 4-89

Программа этого собрания включает:
1- Доклад по теме: Нима Юшидж – Основоположник новой поэзии в Персии
2- Фильм "Мина города безмолвия" ,режиссёр: Амир Шахаб Разавиян
3- Песня " ", певица:

1. Доклад

по теме: Нима Юшидж – Основоположник новой поэзии в Персии
Докладчик: Аршам Арияманеш

Нима Юшидж – псевдоним основополжника современной поэзии Али Эсфандияри, сына Ибрахим Хана Азам- ас-Солтане Нури, появившегося в сельской местности Юш провинции Нур.

Начав обучаться грамоте у местного ахунда, он продолжил свое образование уже во французском коллеже Сен-Луи в Тегеране. Знание французского позволило Нима Юшиджу познакомиться с западной литературой. В автобиографическом очерке он писал: «Знакомство с иностранным языком открыло мне новую дорогу». В 1922 году вышла в свет его «Поэма о поблёкшем". Именно Нима мы обязаны появлением нового течения в поэзии „ Ше’ре ноу “ (новая поэзия).

В 1923 году на рассвете новой поэзии он написал первую романтическую поэму „ Афсане “, а через четыре года вышло в свет еще одно лирическое стихотворение „Семья солдата“ (1927).

В 1931 году в возрасте 33 лет Нима начал свою преподавательскую деятельность в школе Хакима Низами Астара. Это был очень важный период в жизни поэта, значительно повлиявший на его мировозрение. Интересно отметить тот факт, что он начал писать стихи еще в молодые годы, поощряемый своим учителем Незамам Вафа. Это видно из частично сохранившихся записей, сделанных Нима Юшиджем в 1932 — 1936 годах. Турадж Гочани собрал в поэтическом сборнике такие произведения поэта, как „Поэма о поблекшем“, „О ночь“, „Благодеяние презренных “, „Лев“, „Маленький источник“, „Воспоминания“, „Коза Мулы Хасана“, „Кокетливый цветок“, „Харкан“, „Лиса и петух“, „В память о моей родине“ и др.

Во время конституционного режима и после, особенно с приходом к власти Реза Хана и до конца его правления, смелые поэты, пишущие о реальности и на политические темы, подвергались гонениям. Например, погибают Эшки и Фаррухи, Ареф Казвини становится затворником и умирает от голода, той же участи подвергся и Ирадж Мирза. В этот же период Нима обращается к своему особому символизму, посредством которого он завуалированно выражает свои политические взгляды. Так, в диване Нима не только большое количество стихов является явно демонстративным, но и названия стихов говорят сами за себя, например: „Феникс“, „Колокол“, „Птица Амина“ и др.

Покойный Ахаван Салес рассказывал:
"Однажды после переворота шах спросил в тюрьме: „Возможно ли снова писать стихи так, чтобы они были понятны народу, а не этим этим господам ?"
По мнению языковедов и критиков поэзия Хафиза также полна метафор и игры слов, тех же приемов, что можно наблюдать и в поэзии Нима.

Согласно воспоминаниям писателя Джалал Але Ахмада вечерами на собраниях декламировались стихи, и когда наступала очередь Нима, перед всеми представала молния, электричество, на столик выступающего ставили свечу, и Юшидж начинал читать стихотворение „О, люди!“, явно отражавшее царившие в салоне настроение и атмосферу.

Поэт не был богат. Небольшие деньги, получаемые от Министерства культуры того времени едва покрывали расходы. Его супруга Алие Ханум была служащей национального банка (Банк-е Мелли Иран), и поддерживала Нима на протяжение всей жизни.

В пенсионном возрасте Нима, находясь дома, сочинял стихи. Проведя большую часть своей жизни в Юше, он с трудом мог гармонично сосуществовать с городской литературой и культурой. Юшидж всегда любил горный воздух и многими часами предавался воспоминаниям о месте своего рождения. А с приходом лета Нима сдавал в аренду свой дом, расположенный на улице Дазашиб, и возвращался в родные места.

Последние десять лет своей жизни Нима дружил с многими поэтами. Его постоянно окружала молодежь, с которой он проводил беседы. Эти годы проходили безмятежно, и не были заметны следы его внутренних переживаний. В его взгляде просматривалось умиротворение, движения казались размеренными.

Джалал Але Ахмад вспоминал:
"Этот человек был далек от разного рода претензий, он жил скромно и просто. Обладая чистым сердцем, присущим жителю деревни, его удивляло все. Чем больше затягивала свою петлю жизнь, тем туже затягивал он свой пояс. Так, годами оставалась скрыта жемчужина в сердце раковины дисгармонии.

В его глазах-зеркале нашей эпохи, светился покой, как будто проистекавший из его покорности.“ В последние минуты жизни он попросил принести Коран. Последний стих, который он прочет в этом мире, был клятвой всем ангелам.
Всю свою жизнь он безумно любил место, где родился и вырос. В своем завещании он просил предать его прах родной земле.

Поэзию Нима можно рассматривать с двух позиций:
1.Содержания
2.Формы

а) Отличительной чертой содержания его стихов яляется новый взгляд на природу, новая социальная ориентация, использование приемов для раскрытия социальных проблем, отражение природы и местных цветов.

б) Особенности его формы –бейт может состоять, как из длинных, так и из коротких меср (полустиший), перестановка рифм.

Виды новой поэзии:
1.Свободная поэзия или поэзия Нима
2.Белый стих
3.Поэзия новой волны

Свободная поэзия или поэзия Нима: ей присуще наличие размера, при отсутствии четкой рифмы. К этому стилю можно отнести таких поэтов, как Мехди Ахван Салес, Сухраб Сепехри, Кайсар Амин Пур.

Белый стих: есть мелодия, но нет размера (аруза), рифма может отсутствовать. Представителем этого стиля является Али Масуи Гармаруди.

Поэзия новой волны: Здесь нет ни мелодии, ни рифмы, ни ритма. От прозы её отличает наличие поэтической фантазии. В этом стиле писал Ахмад Реза Ахмади.

Простота поэзии Нима

В этом разделе будет приведен отрывок стихотворения, которое при своей простоте исполнено глубокого смысла:

1. Однажды из деревни в город женщина пришла.
2. Вокруг окинув взор, осколки зеркала нашла,
3. Воскликнула: „Да это чистый жемчуг!“
4. Взглянула в зеркала осколки,
5. Себя увидев, извинилась :
6. „Сестра прости, ей-богу, я не знала ,что этот жемчуг- твой “
7. Мы родом обе из деревни,
8. А в зеркале целого мира
9. меньше всего мы знаем себя самих“

Дом Нима Юшиджа, известного, современного поэта-новатора находится в деревне Юш. Он представляет собой центральный дворик с многочисленными комнатами с каждой стороны, и багодаря особым декоративным элементам, таким как: причудливая кирпичная кладка, изящная лепка и окнам с подъемной рамой,- считается известным историческим памятником Мазандерана эпохи Каджаров.

Нима Юшидж, основоположник новой поэзии Ирана родился в этом доме в 1898 году. Более 200 лет назад этот дом, площадью 1586 кв.м. с лепной работой и красивыми подъемными окнами, был построен дедом Нима, известным Назем Эла Йоле.

В 1947 году Нима описывает этот дом в стихотворении „Отчий дом“. В начале января 1960 года он умер в Тегеране и был временно захоронен на кладбище Ибн Бабуйе.

Но по его завещанию Организация „Культурное наследие Мазандерана“ и многочисленная группа мыслителей, друзей-литераторов захоронили его тело в родной земле в 1995г.

Стоит упомянуть, что с 1994 года Организация „Культурное наследие Мазандерана“ начала ремонт и реконструкцию здания с целью основания в нем первого музея „Поэзии Ирана“.
Последние годы своей жизни Нима Юшидж провел в Тегеране, в доме на улице Дазашиб Таджриш, где и покинул этот мир. Безусловно, дом Нима для каждого, кто интересуется литературой и в особенности современной персидской литературой является своего рода памятью.

После смерти поэта дом был продан, и спустя многие годы решено было его снести. Это дало толчок тому, что культурное общество незамедлительно занялось его спасением. В короткий срок (48 часов) компания „ Хешт и Хуршид “ подготовила и представила Организации „Культурное наследие“ законный акт на дом вместе с планом для предотвращения его и сноса и причисления его к списку национальных памятников страны. Этот дом, насчитывающий 50-летнюю историю, занимает 180 метров земельного участка, общей площадью 680 кв.м. построен в современном стиле архитектуры Шамирана. В доме веранда с восемью колонами, дворик и сад с множеством старых деревьев.

Есть надежда, что однажды благодаря соответствующему проекту этот дом превратится в музей Нима Юшиджа.

Источник: www.persia.ru

2. Фильм

Название: Мина города безмолвия
Режиссёр: Амир Шахаб Разавиян

3. Песня

Nâme tarâne:
Âvâze xân:

دریافت ترانه Скачть песню

بادپا | BÂDPÂ | БАДПА

نشست ۸۹-۴

برنامه ها‌ی این نشست به قرار زیر است:

۱- مقاله با موضوع: نیما یوشیج - بنیانگذار شعر نو در ایران
۲- فیلم سینمایی " مینای شهر خاموش " به کارگردانی:  امير شهاب رضويان
۳- ترانه ی " " با صدای:

Собрание 4-89

Программа этого собрания включает:
1- Доклад по теме: Нима Юшидж – Основоположник новой поэзии в Персии
2- Фильм "Мина города безмолвия" ,режиссёр: Амир Шахаб Разавиян
3- Песня " ", певица:

1. Доклад

по теме: Нима Юшидж – Основоположник новой поэзии в Персии
Докладчик: Аршам Арияманеш

Нима Юшидж – псевдоним основополжника современной поэзии Али Эсфандияри, сына Ибрахим Хана Азам- ас-Солтане Нури, появившегося в сельской местности Юш провинции Нур.

Начав обучаться грамоте у местного ахунда, он продолжил свое образование уже во французском коллеже Сен-Луи в Тегеране. Знание французского позволило Нима Юшиджу познакомиться с западной литературой. В автобиографическом очерке он писал: «Знакомство с иностранным языком открыло мне новую дорогу». В 1922 году вышла в свет его «Поэма о поблёкшем". Именно Нима мы обязаны появлением нового течения в поэзии „ Ше’ре ноу “ (новая поэзия).

В 1923 году на рассвете новой поэзии он написал первую романтическую поэму „ Афсане “, а через четыре года вышло в свет еще одно лирическое стихотворение „Семья солдата“ (1927).

В 1931 году в возрасте 33 лет Нима начал свою преподавательскую деятельность в школе Хакима Низами Астара. Это был очень важный период в жизни поэта, значительно повлиявший на его мировозрение. Интересно отметить тот факт, что он начал писать стихи еще в молодые годы, поощряемый своим учителем Незамам Вафа. Это видно из частично сохранившихся записей, сделанных Нима Юшиджем в 1932 — 1936 годах. Турадж Гочани собрал в поэтическом сборнике такие произведения поэта, как „Поэма о поблекшем“, „О ночь“, „Благодеяние презренных “, „Лев“, „Маленький источник“, „Воспоминания“, „Коза Мулы Хасана“, „Кокетливый цветок“, „Харкан“, „Лиса и петух“, „В память о моей родине“ и др.

Во время конституционного режима и после, особенно с приходом к власти Реза Хана и до конца его правления, смелые поэты, пишущие о реальности и на политические темы, подвергались гонениям. Например, погибают Эшки и Фаррухи, Ареф Казвини становится затворником и умирает от голода, той же участи подвергся и Ирадж Мирза. В этот же период Нима обращается к своему особому символизму, посредством которого он завуалированно выражает свои политические взгляды. Так, в диване Нима не только большое количество стихов является явно демонстративным, но и названия стихов говорят сами за себя, например: „Феникс“, „Колокол“, „Птица Амина“ и др.

Покойный Ахаван Салес рассказывал:
"Однажды после переворота шах спросил в тюрьме: „Возможно ли снова писать стихи так, чтобы они были понятны народу, а не этим этим господам ?"
По мнению языковедов и критиков поэзия Хафиза также полна метафор и игры слов, тех же приемов, что можно наблюдать и в поэзии Нима.

Согласно воспоминаниям писателя Джалал Але Ахмада вечерами на собраниях декламировались стихи, и когда наступала очередь Нима, перед всеми представала молния, электричество, на столик выступающего ставили свечу, и Юшидж начинал читать стихотворение „О, люди!“, явно отражавшее царившие в салоне настроение и атмосферу.

Поэт не был богат. Небольшие деньги, получаемые от Министерства культуры того времени едва покрывали расходы. Его супруга Алие Ханум была служащей национального банка (Банк-е Мелли Иран), и поддерживала Нима на протяжение всей жизни.

В пенсионном возрасте Нима, находясь дома, сочинял стихи. Проведя большую часть своей жизни в Юше, он с трудом мог гармонично сосуществовать с городской литературой и культурой. Юшидж всегда любил горный воздух и многими часами предавался воспоминаниям о месте своего рождения. А с приходом лета Нима сдавал в аренду свой дом, расположенный на улице Дазашиб, и возвращался в родные места.

Последние десять лет своей жизни Нима дружил с многими поэтами. Его постоянно окружала молодежь, с которой он проводил беседы. Эти годы проходили безмятежно, и не были заметны следы его внутренних переживаний. В его взгляде просматривалось умиротворение, движения казались размеренными.

Джалал Але Ахмад вспоминал:
"Этот человек был далек от разного рода претензий, он жил скромно и просто. Обладая чистым сердцем, присущим жителю деревни, его удивляло все. Чем больше затягивала свою петлю жизнь, тем туже затягивал он свой пояс. Так, годами оставалась скрыта жемчужина в сердце раковины дисгармонии.

В его глазах-зеркале нашей эпохи, светился покой, как будто проистекавший из его покорности.“ В последние минуты жизни он попросил принести Коран. Последний стих, который он прочет в этом мире, был клятвой всем ангелам.
Всю свою жизнь он безумно любил место, где родился и вырос. В своем завещании он просил предать его прах родной земле.

Поэзию Нима можно рассматривать с двух позиций:
1.Содержания
2.Формы

а) Отличительной чертой содержания его стихов яляется новый взгляд на природу, новая социальная ориентация, использование приемов для раскрытия социальных проблем, отражение природы и местных цветов.

б) Особенности его формы –бейт может состоять, как из длинных, так и из коротких меср (полустиший), перестановка рифм.

Виды новой поэзии:
1.Свободная поэзия или поэзия Нима
2.Белый стих
3.Поэзия новой волны

Свободная поэзия или поэзия Нима: ей присуще наличие размера, при отсутствии четкой рифмы. К этому стилю можно отнести таких поэтов, как Мехди Ахван Салес, Сухраб Сепехри, Кайсар Амин Пур.

Белый стих: есть мелодия, но нет размера (аруза), рифма может отсутствовать. Представителем этого стиля является Али Масуи Гармаруди.

Поэзия новой волны: Здесь нет ни мелодии, ни рифмы, ни ритма. От прозы её отличает наличие поэтической фантазии. В этом стиле писал Ахмад Реза Ахмади.

Простота поэзии Нима

В этом разделе будет приведен отрывок стихотворения, которое при своей простоте исполнено глубокого смысла:

1. Однажды из деревни в город женщина пришла.
2. Вокруг окинув взор, осколки зеркала нашла,
3. Воскликнула: „Да это чистый жемчуг!“
4. Взглянула в зеркала осколки,
5. Себя увидев, извинилась :
6. „Сестра прости, ей-богу, я не знала ,что этот жемчуг- твой “
7. Мы родом обе из деревни,
8. А в зеркале целого мира
9. меньше всего мы знаем себя самих“

Дом Нима Юшиджа, известного, современного поэта-новатора находится в деревне Юш. Он представляет собой центральный дворик с многочисленными комнатами с каждой стороны, и багодаря особым декоративным элементам, таким как: причудливая кирпичная кладка, изящная лепка и окнам с подъемной рамой,- считается известным историческим памятником Мазандерана эпохи Каджаров.

Нима Юшидж, основоположник новой поэзии Ирана родился в этом доме в 1898 году. Более 200 лет назад этот дом, площадью 1586 кв.м. с лепной работой и красивыми подъемными окнами, был построен дедом Нима, известным Назем Эла Йоле.

В 1947 году Нима описывает этот дом в стихотворении „Отчий дом“. В начале января 1960 года он умер в Тегеране и был временно захоронен на кладбище Ибн Бабуйе.

Но по его завещанию Организация „Культурное наследие Мазандерана“ и многочисленная группа мыслителей, друзей-литераторов захоронили его тело в родной земле в 1995г.

Стоит упомянуть, что с 1994 года Организация „Культурное наследие Мазандерана“ начала ремонт и реконструкцию здания с целью основания в нем первого музея „Поэзии Ирана“.
Последние годы своей жизни Нима Юшидж провел в Тегеране, в доме на улице Дазашиб Таджриш, где и покинул этот мир. Безусловно, дом Нима для каждого, кто интересуется литературой и в особенности современной персидской литературой является своего рода памятью.

После смерти поэта дом был продан, и спустя многие годы решено было его снести. Это дало толчок тому, что культурное общество незамедлительно занялось его спасением. В короткий срок (48 часов) компания „ Хешт и Хуршид “ подготовила и представила Организации „Культурное наследие“ законный акт на дом вместе с планом для предотвращения его и сноса и причисления его к списку национальных памятников страны. Этот дом, насчитывающий 50-летнюю историю, занимает 180 метров земельного участка, общей площадью 680 кв.м. построен в современном стиле архитектуры Шамирана. В доме веранда с восемью колонами, дворик и сад с множеством старых деревьев.

Есть надежда, что однажды благодаря соответствующему проекту этот дом превратится в музей Нима Юшиджа.

Источник: www.persia.ru

2. Фильм

Название: Мина города безмолвия
Режиссёр: Амир Шахаб Разавиян

3. Песня

Nâme tarâne:
Âvâze xân:

دریافت ترانه Скачть песню

۱۳۸۹ تیر ۱, سه‌شنبه

سوپر استار Super Star

بخش یکم | Part one | Первая часть
بخش دوم | Part two | Вторая часть 

سوپر استار داستاني درباره ستارگان آسمان سينماست . تهمينه ميلاني در آخرين فيلم خود براي اولين بار روايتگر زندگي يك مرد است . اينبار ديگر از داستانهاي زنانه و دغدغه هاي هميشگي ميلاني در وصف زندگي زنان در جامعه معاصر ايران خبري نيست . او اينبار پشت پرده زندگي يك ستاره سينما را نشانه گرفته است . كوروش زند (شهاب حسيني) يك سوپر استار است . در ويترين منزلش جوايز مهم و ارزنده اي به چشم مي ايد كه نشانگر يك بازيگر طراز اول است . ميلاني در كل فيلم فساد حاكم بر زندگي اين بازيگر را بي پروا به ببيننده نشان مي دهد . و سعي دارد به همه بفهماند اين بازيگر يك فاسد واقعي است .اما همان فردي است كه ظاهرش را درجامعه حفظ مي كند و با همه خصوصيات بد اخلاقي اش هنوز هم مجوز كار دارد .
در 20 دقيقه آغازين فيلم ميلاني چهره واقعي سوپراستار ش را بدون ماسك هميشگي به بيننده نشان ميدهد  وعملا تماشا گر را شوك زده مي كند تا اين سوال را در ذهن تماشاگر ايجاد كند. آيا ستارگان سينماي ما اينقدر كثيف هستند ؟
آيا محبوبيت و ثروت مجوزي براي اعمال غير اخلاقي است ؟ يكي از تخصص هاي اين خانم كارگردان سينماي ايران روايت يك دست قصه در فيلم نامه است كه در اكثر كارهاي او برگ برنده به حساب مي آيد . اينبار هم در تعريف داستان زندگي كوروش و ضرباهنگ داستان خوب عمل كرده است . داستان اصلي از زمان ورود رها دخترك كم سن و سال ( فتانه ملك محمدي ) به زندگي كوروش شروع ميشود . اين فرشته كوچك و كمي بي ادب امده تا سوپر استار داستان ما را از منجلاب بيرون بياورد( گويا ميلاني سعي داشته بي ادبي و وقاحت نسل نوجوان جامعه معاصر ايران را هم به نقد بكشد .جامعه اي كه فرشته اي هم نسل ان هم اينقدر بي پروا عمل مي كند) .. در اواسط فيلم نمايي هست كه كتاب شازده كوچولو را نشان مي دهد و ببيننده هم بايد باور كند كه بله دختر همان فرشته مهربان داستان است كه اينبار آمده تا اين سوپر استار فاسد را متحول كند و عجيب اين است كه نقش اول داستان با چند تذكر خيلي تكراري كه تو خيلي بي اراده اي ، امشب به خاطر من نخور برات موسيقي ميزنم و ..... يكباره متحول شده و به قول خودش مگس ها را اززندگي اش بيرون مي كند . واضح است كه اين تحول خيلي دم دستي تصوير شده و اين مهمترين عيب داستان آخرين ساخته ميلاني است.
با همه اينها سوپر استار فيلم خوبي است . برگ برنده اين فيلم بازي خوب و شايسته شهاب حسيني است . پس از همكاري كوتاه و موفقيت اميز شهاب حسيني با تهمينه ميلاني در فيلم واكنش پنجم كه منجر به نامزدي او براي دريافت ديپلم افتخار بازيگر دوم مرد شد .اينبار ميلاني با انتخاب به جاي خود فيلمش را نجات داد و شهاب حسيني براي بازي شايسته خود سيمرغ بلورين بهترين بازيگر مرد را از جشنواره بيست و هفتم فجر دريافت كرد . حسيني در سوپر استار در بسياري از سكانس ها به زيبايي احساسات و عواطف كورش زند را به تماشاگر منتقل مي كند . از سكانس هاي درخشان بازي او زماني كه به ملاقات شهلا رفته است يا در اواخر فيلم زماني كه رها را در خانه اش جستجو مي كند و...
بازي شهاب حسيني در اين فيلم نشان از رشد و پوست اندازي او در طي ده سالي است كه اين حرفه را شروع كرده  و و خبر از حضور بازيگري حرفه اي و تاثير گذار در سينماي ايران را ميدهد . حضور بازيگري كه به شايستگي توانست خود را از ايفاي نقش دوم مرد به جايگاهي برساند كه يك تنه بار بازي فيلمي سخت مانند سوپر استار را به دوش بكشد . به واقع دريافت سيمرغ بلورين مهر تائيدي بر اين قضيه است. فتانه ملك محمدي را ميلاني از بين 150 نوجوان انتخاب كرده كه براي اولين كار خوب از او بازي گرفته است . از نكات ديگر فيلم فيلمبرداري بسيار خوب علي رضا زرين دست ، فيلمبردار قديمي سينماي ايران است . همچنين اينبار محمد نيك بين ( همسر تهمينه ميلاني ) به غير از تهيه كنندگي  اين كار ، به عنوان طراح صحنه و لباس هم حضور داشته است .
 اين فيلم در بيست و هفتمين جشنواره فيلم فجر در بخش معنا گرا به نمايش در آمد . و ديپلم افتخار بهترين باريگر نقش اول زن در بخش بين الملل را براي فتانه ملك محمدي و سيمرغ بلورين بهترين بازيگر نقش اول مرد را براي شهاب حسيني به ارمغان آورد .سوپراستار تهمينه ميلاني اولين كنكاش او در زندگي مردان به حساب مي ايد . او اينبار از يك دختر نوجوان استفاده كرده است و اين دختر است كه در پايان فيلم مرد قصه را متحول نموده است و او را از منجلاب نجات مي دهد .در پايان سوپر استار در كارنامه كارگردان فيلم هاي دو زن و واكنش پنجم ، يك فيلم متوسط به حساب مي آيد . البته جسارت تهمينه ميلاني در پرداختن به موضوع بازيگران سينما و انتقاد نسبت به زندگي آنها قابل تقدير است .كاري كه هيچ كدام از كارگردانان مرد جرات بيان آن را نداشته اند .

برگرفته از: http://mahya58.blogfa.com

سوپر استار Super Star

بخش یکم | Part one | Первая часть
بخش دوم | Part two | Вторая часть 

سوپر استار داستاني درباره ستارگان آسمان سينماست . تهمينه ميلاني در آخرين فيلم خود براي اولين بار روايتگر زندگي يك مرد است . اينبار ديگر از داستانهاي زنانه و دغدغه هاي هميشگي ميلاني در وصف زندگي زنان در جامعه معاصر ايران خبري نيست . او اينبار پشت پرده زندگي يك ستاره سينما را نشانه گرفته است . كوروش زند (شهاب حسيني) يك سوپر استار است . در ويترين منزلش جوايز مهم و ارزنده اي به چشم مي ايد كه نشانگر يك بازيگر طراز اول است . ميلاني در كل فيلم فساد حاكم بر زندگي اين بازيگر را بي پروا به ببيننده نشان مي دهد . و سعي دارد به همه بفهماند اين بازيگر يك فاسد واقعي است .اما همان فردي است كه ظاهرش را درجامعه حفظ مي كند و با همه خصوصيات بد اخلاقي اش هنوز هم مجوز كار دارد .
در 20 دقيقه آغازين فيلم ميلاني چهره واقعي سوپراستار ش را بدون ماسك هميشگي به بيننده نشان ميدهد  وعملا تماشا گر را شوك زده مي كند تا اين سوال را در ذهن تماشاگر ايجاد كند. آيا ستارگان سينماي ما اينقدر كثيف هستند ؟
آيا محبوبيت و ثروت مجوزي براي اعمال غير اخلاقي است ؟ يكي از تخصص هاي اين خانم كارگردان سينماي ايران روايت يك دست قصه در فيلم نامه است كه در اكثر كارهاي او برگ برنده به حساب مي آيد . اينبار هم در تعريف داستان زندگي كوروش و ضرباهنگ داستان خوب عمل كرده است . داستان اصلي از زمان ورود رها دخترك كم سن و سال ( فتانه ملك محمدي ) به زندگي كوروش شروع ميشود . اين فرشته كوچك و كمي بي ادب امده تا سوپر استار داستان ما را از منجلاب بيرون بياورد( گويا ميلاني سعي داشته بي ادبي و وقاحت نسل نوجوان جامعه معاصر ايران را هم به نقد بكشد .جامعه اي كه فرشته اي هم نسل ان هم اينقدر بي پروا عمل مي كند) .. در اواسط فيلم نمايي هست كه كتاب شازده كوچولو را نشان مي دهد و ببيننده هم بايد باور كند كه بله دختر همان فرشته مهربان داستان است كه اينبار آمده تا اين سوپر استار فاسد را متحول كند و عجيب اين است كه نقش اول داستان با چند تذكر خيلي تكراري كه تو خيلي بي اراده اي ، امشب به خاطر من نخور برات موسيقي ميزنم و ..... يكباره متحول شده و به قول خودش مگس ها را اززندگي اش بيرون مي كند . واضح است كه اين تحول خيلي دم دستي تصوير شده و اين مهمترين عيب داستان آخرين ساخته ميلاني است.
با همه اينها سوپر استار فيلم خوبي است . برگ برنده اين فيلم بازي خوب و شايسته شهاب حسيني است . پس از همكاري كوتاه و موفقيت اميز شهاب حسيني با تهمينه ميلاني در فيلم واكنش پنجم كه منجر به نامزدي او براي دريافت ديپلم افتخار بازيگر دوم مرد شد .اينبار ميلاني با انتخاب به جاي خود فيلمش را نجات داد و شهاب حسيني براي بازي شايسته خود سيمرغ بلورين بهترين بازيگر مرد را از جشنواره بيست و هفتم فجر دريافت كرد . حسيني در سوپر استار در بسياري از سكانس ها به زيبايي احساسات و عواطف كورش زند را به تماشاگر منتقل مي كند . از سكانس هاي درخشان بازي او زماني كه به ملاقات شهلا رفته است يا در اواخر فيلم زماني كه رها را در خانه اش جستجو مي كند و...
بازي شهاب حسيني در اين فيلم نشان از رشد و پوست اندازي او در طي ده سالي است كه اين حرفه را شروع كرده  و و خبر از حضور بازيگري حرفه اي و تاثير گذار در سينماي ايران را ميدهد . حضور بازيگري كه به شايستگي توانست خود را از ايفاي نقش دوم مرد به جايگاهي برساند كه يك تنه بار بازي فيلمي سخت مانند سوپر استار را به دوش بكشد . به واقع دريافت سيمرغ بلورين مهر تائيدي بر اين قضيه است. فتانه ملك محمدي را ميلاني از بين 150 نوجوان انتخاب كرده كه براي اولين كار خوب از او بازي گرفته است . از نكات ديگر فيلم فيلمبرداري بسيار خوب علي رضا زرين دست ، فيلمبردار قديمي سينماي ايران است . همچنين اينبار محمد نيك بين ( همسر تهمينه ميلاني ) به غير از تهيه كنندگي  اين كار ، به عنوان طراح صحنه و لباس هم حضور داشته است .
 اين فيلم در بيست و هفتمين جشنواره فيلم فجر در بخش معنا گرا به نمايش در آمد . و ديپلم افتخار بهترين باريگر نقش اول زن در بخش بين الملل را براي فتانه ملك محمدي و سيمرغ بلورين بهترين بازيگر نقش اول مرد را براي شهاب حسيني به ارمغان آورد .سوپراستار تهمينه ميلاني اولين كنكاش او در زندگي مردان به حساب مي ايد . او اينبار از يك دختر نوجوان استفاده كرده است و اين دختر است كه در پايان فيلم مرد قصه را متحول نموده است و او را از منجلاب نجات مي دهد .در پايان سوپر استار در كارنامه كارگردان فيلم هاي دو زن و واكنش پنجم ، يك فيلم متوسط به حساب مي آيد . البته جسارت تهمينه ميلاني در پرداختن به موضوع بازيگران سينما و انتقاد نسبت به زندگي آنها قابل تقدير است .كاري كه هيچ كدام از كارگردانان مرد جرات بيان آن را نداشته اند .

برگرفته از: http://mahya58.blogfa.com

۱۳۸۹ خرداد ۱۶, یکشنبه

بی‌ پولی‌ Poverty

شايد قرار بوده در بي‌پولي به يك حد ساده و سهل‌الوصول و احياناً خنده‌دار بسنده شود كه هم دل گيشه‌هاي دهان بازكرده را به دست آورد و هم آبروداري كند. شبيه انبوهي فيلم متوسط خوش‌ساخت كه گاهي با صفات بي‌تعريف و تعارف‌گونه‌اي چون شريف و نجيب و صميمي و غيره هم توصيف (و تحسين) مي‌شوند. گاهي هم مي‌شود دربارة مضمون‌هاي فرعي و اصلي آن انشا نوشت و اطلاق عنوان دهان‌پركني مثل «ملي» هم در اين روزها به هيچ فيلمي قابل نقض نيست. مثل برخي تعارف‌هايي كه دربارة خاك‌آشنا گفتند و نوشتند كه مي‌شود دربارة بي‌پولي هم گفت و نوشت. كما اين‌كه مي‌توان از جيب خالي و پز عالي و آخر و عاقبت غرور و مشكل بي‌كاري جوانان و آسيب‌شناسي خانواده و حتي رفاقت و عدالت هم بسيار صفحه پر كرد. همة اين‌ها قبول؛ اما گمان مي‌كنم قصد جدي‌تر و چه بسا جسورانه‌اي در كار بوده و بي‌پولي را مي‌توان يك طبع‌آزمايي متفاوت و توأم با اعتماد به نفس بالا به حساب آورد. مثل راه رفتن روي يك بند در ارتفاعي بلند. اين‌كه چه طور مي‌شود يك ايدة تلخ را به نحوي روايت كرد كه تلخ نباشد اما به هجو يا كمدي هم نرسد و در عين حال طنزي تعديل‌كننده و گاهي سرخوشانه هم داشته باشد. در واقع روايت قصه‌اي كه حتي با يك حركت يا كلمه يا لحن يا هر مولفة جزئي و موثر ديگري مي‌تواند به ضد خودش تبديل شود. به اين دليل است كه چنين رويكردي را مي‌توان جسورانه هم به شمار آورد و اصلاً كار با چنين مصالح دراماتيك متعدد و متفاوت از هم، يك «تجربه» به شمار مي‌آيد. از اين لحاظ، دربارة الي هم همين گونه بود و خلق عينيت زندگي كاري نبود كه بتوان به نتيجة نهايي آن مطمئن بود. اين فيلم شاهكار شد اما كوچك‌ترين غفلتي مي‌توانست همة فيلم را زمين بزند و آن را به اثري تصنعي و كشدار تبديل كند. مثل اتفاقي كه در فيلم مكس (سامان مقدم) اتفاق افتاد؛ در حالي كه اگر طرح ظريف موزيكالش درست جلو مي‌رفت، كار متفاوت و قابل قبولي مي‌شد، نتيجه‌اي كه نسبتاً در نان، عشق و موتور هزار (ابوالحسن داودي) به دست آمد. در چند قسمت از شمس‌العماره (سامان مقدم) هم طنز ظريف و كنترل‌شده‌اش حفظ شده و كار موفقي‌ست كه دايي‌جان ناپلئون را به ياد مي‌آورد... و البته سرانجامِ خطرپذيري در همة موارد، همواره موفقيت نيست.
بخش یکم | Part one | Первая часть
بخش دوم | Part two | Вторая часть

بي‌پولي مي‌خواهد به آميزه‌اي از ملودرام و تراژدي و طنز برسد بي‌آن‌كه يك‌دستي لحن قصه‌اش را از دست بدهد. در بخش طنز هم گزينه‌هاي مختلفي را پيش رو داشته كه هم به طنز تلخ اجتماعي نزديك بوده و هم به هجو موقعيت‌هاي كاملاً جدي. از سويي، ردپاي يك پيام گل‌درشت اخلاقي هم در همه جاي فيلم هست كه گاه به قصه‌هاي كوتاه عبرت‌آميز تنه مي‌زند. اين‌ها نشان مي‌دهد كه نعمت‌الله در اقدامي مخاطره‌آميز سراغ چنين ساختاري (و نه الزاماً قصه‌اي) رفته است؛ چرا كه همين قصه در چارچوب ديگري مي‌توانست به يكي از همين فيلم‌هاي كليشه‌اي و تضميني بدل شود. مبنايي كه بيش‌تر بر موقعيت استوار است اما موقعيت‌هايي‌ست كه الزاما به رخدادهايي متعارف وابسته نيستند كه در پي هم مي‌آيند تا قصه‌ها را به سرانجام برسانند. ساختاري كه با بي‌قيدوبندي بيش‌تر و سرخوشانه‌تر مي‌تواند به صندلي خالي (سامان استركي) برسد. وقتي مبنا بر اين باشد، فيلمي مثل بي‌پولي موظف نيست الزاماً طنز موقعيت باشد يا طنز كلامي يا اصلاً طنز باشد يا نباشد يا به مضحكه نزديك شود يا موقعيتي كاملاً جدي يا تراژيك را هجو كند. حتي ممكن است كار را به نحوي پيش ببرد كه هر مخاطبي با پيش‌زمينه فرهنگي يا انتظارهاي نمايشي خودش، آن را به نحوي تعبير كند؛ مثلاً در جايي كه ايرج يك پنج‌هزار توماني پيدا مي‌كند و شكوه آن را با وجود التماس ايرج، در صندوق صدقات مي‌اندازد. بعد در اوج استيصال و زير باران مي‌گريد و به خدا يادآوري مي‌كند كه او اين كار را به خاطر درست‌كاري كرده و در ازايش متوقع است كه در اين شرايط سخت خدا كمكش كند. اين صحنه ذاتاً تراژيك است و به سينماي معناگرا پهلو مي‌زند. اما اگر به التماس قبلي ايرج و بعد نحوة گريه كردن شكوه و صورت دفرمة‌ او توجه كنيم، طنزآميز هم هست. نوع مكالمة او با خدا و آن جور يادآوري و توقع مي‌تواند هجو نوعي نگاه سطحي و معامله‌گر به خدا هم باشد كه در جامعه رواج دارد. درست شبيه صحنه‌اي كه آن‌ها قابلمه به دست در كنار دسته‌هاي عزاداري ايستاده‌اند. همة اين‌ها هست و در عين حال نمي‌توان حكم قطعي داد كه تكليف چنين فصلي چيست. در واقع آدم نمي‌داند در برابر آن فصل صندوق صدقه، بخندد يا غمگين شود يا دل بسوزاند يا با موضعي انتقادي به فكر فرو رود. گمان نمي‌كنم تغيير شكل صورت بازيگر در هنگام گريه تأثير چنداني در تغيير حس تراژيك مخاطب داشته باشد؛ كما اين‌كه گرية هديه تهراني در فصل آخر شوكران، به رغم بدشكل كردن صورتش ماهيت اصلي صحنه را تغيير نداد. ليلا حاتمي از همان فصل دوم كه پس از عروسي در خانه گريه مي‌كند و از عدم توجه كافي ايرج غمگين است، به‌عمد كاريكاتوري گريه مي‌كند؛ چه در ميزان تغيير ميميك صورتش و در چه در صداي زير تشديدشدة گريه‌اش. كسي كه بازي او در ليلا را به ياد دارد، مي‌داند كه اين اجراي كارتوني در بي‌پولي تعمدي‌ست؛ در حالي كه در كليت قصه، مجالي براي نقش كميك يا طنز شكوه نيست. برخلاف نقشي كه رؤيا تيموريان توانست با مهارت و جذابيت در كافه‌ستاره بازي كند و اصلاً مختصات نقش براي همين جنس بازي نوشته شده بود. شايد نعمت‌الله مي‌خواهد به اين تجربه برسد كه چه‌طور مي‌شود بدون دست بردن در خط سير اصلي يك داستان غمگين، به جوري ديگر ديدن رسيد و احيانا گرية يك زن در اوج درماندگي را هم بامزه ديد. تازه اين‌كه چه‌قدر بامزه به نظر بيايد هم به پيش‌زمينة ذهني مخاطب بستگي دارد و براي همين است كه احتمالاً واكنش‌هاي مخاطبان در برابر صحنه‌ها همواره يك جور و در يك حد نيست. مثلاً در برابر گرية شكوه در فصل دوم،‌ ممكن است مردها به خنده بيفتند كه «چرا همة زن‌ها اين جوري‌اند و همواره از عدم توجة كافي مردها شاكي‌اند؟» و در مقابل زنان به فكر فرو بروند و ياد مشكلات شخصي خودشان و مردهاي زندگي‌شان بيفتند كه به اندازة كافي به آن‌ها توجه نمي‌كنند و طبعاً خنده‌شان نگيرد. خودم در سينما آزادي متوجه اين تضاد در واكنش‌ها شدم؛ اتفاقي كه موقع تماشاي تئاتر خشكسالي و دروغ هم افتاد كه در بارة مناقشات هميشگي مردان و زنان بود.
چنين نگاهي در بي‌پولي به كل فيلم سرايت كرده است و اصلاً يك تصميم ساختاري‌ست كه زيربنايش «تضاد» است. در واقع فيلم‌ساز كوشيده تا تضاد مضموني اثر را كه قرار است ميان پول‌داري و بي‌پولي باشد به تمام موقعيت‌هاي فيلم بكشاند و از تضاد براي خلق موقعيت‌هاي دراماتيك استفاده كند. در حدي كه براي جلب فرديت براي شاهرخ كه لال است و همواره در حاشية بقية شخصيت‌هاي فرعي پررنگ‌تر قرار دارد، او را در موقصيت تضاد طنزآميزي قرار مي‌دهد و با لب‌زدن و اداي خواندن ترانه‌اي كه در يك مهماني در حال پخش است، او را جدا از بقيه مي‌بيند؛ طنزي كه بي‌جهت شبيه نگاه مضحكه‌آميز كلي فيلم در برابر شخصيت اصلي‌اش مي‌شود. چه بسا بتوان به دريافتي توأم با تحقير و تمسخر نيز رسيد كه يك ناگويا (واژه‌اي كه به نظرم بهتر از لال است) مي‌كوشد در اقدامي حسرت‌بار و دل‌سوزانه به يك آوازخوان تبديل شود. پس نمي‌توان صرفا خنده‌دار نگاهش كرد و يك شك اخلاقي نيز بر آن سايه مي‌افكند. اين همان خطري‌ست كه در نهايت مي‌تواند به ساختار اثر هم سرايت كند و آن را دچار بلاتكليفي در برابر رخدادها و آدم‌ها و موقعيت‌هايي كند كه در مسير نامتعارف داستان شكل مي‌گيرند. بي‌پولي فيلم شكست‌خورده‌اي نيست اما بندباز موفقي هم نيست. سطحي نيست اما كاملاً در سطح مانده و اين هم ربطي به تراژدي‌دوستي منتقدان ندارد كه كارگردانش به عنوان دليل عدم استقبال آن‌ها از فيلم گفته بود. با تماشاي چند فصلي كه دوستان آس‌وپاس در آن دفتر متروك دور هم نشسته‌اند، كاملاً مي‌توان از توانايي كارگرداني سازنده‌اش مطمئن شد. نحوة توزيع كنش‌ها و واكنش‌ها ميان جمع و گفتارنويسي و جزييات نمايشي و بازي‌هايي كه با جنس رفتار آن‌ها جور است و اصلاً لحن و سبك متناسب فيلم‌نامه و كارگرداني در اين فصل‌ها، عامل موفقيت آن‌ها است. چه بسا بتوان به اين نتيجه رسيد كه نعمت‌الله در كار با حواشي و فرعيات اثر نتيجه‌اي بهتري مي‌گيرد تا احياناً آدم‌هاي اصلي. در فيلم قبلي او هم آدم‌هاي فرعي حضور مؤثرتر و برجسته‌تري داشتند تا نقش اول مرد كه گلزار آن را بازي كرد.
مشكل اين‌جاست كه در بي‌پولي به اندازة كافي ايده‌هاي فرعي‌ وجود ندارد و بيش‌تر تسليم خط سيري‌ست كه قرار است آدم مرفه و مغرور را به بي‌پولي و ذلت بكشاند. مسيري كه به رغم اضافات طنز، نزديكي و تعهدش به واقعيت را نمي‌تواند كنار بگذارد. فقدان يك امكان گشاده‌دستانه براي بروز و پرورش جزييات و الزام جلو بردن قصه‌اي كه قرار است در مدت صد دقيقه و طي چند مرحله ايرج را تنزل دهد، باعث تن دادن به ايده‌هايي شده كه شبيه هم‌اند و دمده شده‌اند. اين كه اتفاقي دقيقا بر عكس انتظار يا ادعاي قبلي رخ دهد، آن قدر در سريال‌هاي دست چندم استفاده شده كه ديگر ماجراي اصلاح رايگان سر در آموزشگاه به رغم دعواي قبلي با توزيع‌كنندة تبليغش، ايدة تكراري و كم‌كاركردي است. اين‌كه چرا دست فيلم خالي مانده به اين برمي‌گردد كه آدم‌ها و قصه در خدمت ايدة دو سه خطي داستان قرار گرفته‌اند و مجال تأثيرگذاري متقابل بر داستان را نداشته‌اند؛ اتفاقي كه در آثار مهرجويي رخ مي‌دهد. دوباره از ليلا مثال مي‌آورم كه آدم‌ها و لحظه‌ها و حس‌ها بر داستان تكراري و كم‌فرازي چون «نازايي زن و ازدواج مجدد مرد» پيشي گرفتند. حتي در فيلم قبلي نعمت‌الله هم چنين بود اما در بي‌پولي گاه به فتورمان هم مي‌رسيم كه صرفاً قرار است بدبخت‌تر شدن ايرج را نشان دهد. براي همين است كه رادان هم با وجود دو نمونه بازي درخشان در سنتوري و گيلانه، در اين‌جا مجالي براي بروز ندارد و حتي در ميان دوستان آس‌و‌پاس آن «دفتر» هم مجالي براي دور شدن از اجبار داستان ندارد. در حالي كه دوستانش مي‌توانند بدون توجه به روايت اصلي، دربارة مزاياي زن پلاستيكي بگويند و يك بي‌خيالي مهلك اما مفرح را نشان دهند، ايرج مجبور است تن به اغراقي در حد پرت كردن لاستيك ماشينش در عوض طلبش شود. وقتي نقش او حد و سقف و معياري ندارد طبعاً حضور و بازي رادان هم با بلاتكليفي همراه است. برخلاف ليلا حاتمي كه مي‌داند كجا ايستاده و قرار است حضور و تأثيرش چه‌گونه باشد. حبيب رضايي موقعيت جالب‌تري دارد و اصلاً بلاتكليفي نقشي مثل پرويز را خوب درمي‌آورد. او تنها كسي‌ست كه تماشاگر خيلي زود تصميم مي‌گيرد از قضاوت و پيش‌بيني رفتار و جايگاه او و حتي تأثيرش بر كليت داستان و واقعيت اجتناب كند و بدون پرسش فقط ببيندش. پس او مي‌تواند نويسندة يك كتاب جدي دربارة اقتصاد باشد و در عين حال مثل ميمون از بارفيكس آويزان شود، متهم به حشيشي بودن هم باشد و حتي خل‌وچل هم به نظر بيايد. گاهي كلاه‌بردار شود و گاهي رفيق و صميمي و حتي مسبب پايان خوش هم باشد. در مجموع نقشي شكل گرفته كه ضمن گسست از الزامات واقعيت‌هاي معمول، خودش را به عنوان يك واقعيت هجوآميز عرضه مي‌كند. اين‌كه كسي بگويد فروش ماشين ليزينگي امكان‌پذير است و نيازي به اين نيست كه كنار خيابان گذاشته شود يا احياناً فصل درددل‌گويي ايرج در اتوبوس و خرده‌پنير خريدن، بيش از آن‌كه واقعي باشد يك اغراق ترحم‌برانگيز است. يا اين‌كه كسي در اين حد مالي، معمولاً به بيمارستان‌هاي دولتي مي‌رود و نيازي به اسباب خانه فروختن نيست و از اين جور پرسش‌ها و مچ‌گيري‌هايي كه مي‌خواهند ثابت كنند فلان چيز واقعاً اين طور نيست يا مي‌تواند جور ديگري باشد كه به واقعيت نزديك‌تر است. اين‌ها يعني بي‌پولي نه توانسته واقعيت انحصاري خودش را بنا كند و نه نگاه توأم با طنز و هجوش توانسته باعث گسست از واقعيت متعارف بيروني شود. بي‌پولي با تمام شدن فيلم تمام مي‌شود؛ با مضموني كه از سقف پيامش فراتر نمي‌رود و اين نظر كه شاهد درك تازه و توأم با استحاله و رشد ايرج هستيم در حد يك ادعا باقي مي‌ماند. تنها يكي‌دو فصل همان چند تا آدم يك‌لا‌قبا هنوز در ذهن باقي‌ست و اصلاً مي‌توان يك فيلم مستقل دربارة آن‌ها ساخت. اين يك پيشنهاد است.
ماهنامه سينمايي فيلم، آبان ۱۳۸۸، شماره ۴۰۱، صفحه ۹۶
برگرفته از: http://www.jalalifakhr.ir با اندکی‌ تغییر 

بی‌ پولی‌ Poverty

شايد قرار بوده در بي‌پولي به يك حد ساده و سهل‌الوصول و احياناً خنده‌دار بسنده شود كه هم دل گيشه‌هاي دهان بازكرده را به دست آورد و هم آبروداري كند. شبيه انبوهي فيلم متوسط خوش‌ساخت كه گاهي با صفات بي‌تعريف و تعارف‌گونه‌اي چون شريف و نجيب و صميمي و غيره هم توصيف (و تحسين) مي‌شوند. گاهي هم مي‌شود دربارة مضمون‌هاي فرعي و اصلي آن انشا نوشت و اطلاق عنوان دهان‌پركني مثل «ملي» هم در اين روزها به هيچ فيلمي قابل نقض نيست. مثل برخي تعارف‌هايي كه دربارة خاك‌آشنا گفتند و نوشتند كه مي‌شود دربارة بي‌پولي هم گفت و نوشت. كما اين‌كه مي‌توان از جيب خالي و پز عالي و آخر و عاقبت غرور و مشكل بي‌كاري جوانان و آسيب‌شناسي خانواده و حتي رفاقت و عدالت هم بسيار صفحه پر كرد. همة اين‌ها قبول؛ اما گمان مي‌كنم قصد جدي‌تر و چه بسا جسورانه‌اي در كار بوده و بي‌پولي را مي‌توان يك طبع‌آزمايي متفاوت و توأم با اعتماد به نفس بالا به حساب آورد. مثل راه رفتن روي يك بند در ارتفاعي بلند. اين‌كه چه طور مي‌شود يك ايدة تلخ را به نحوي روايت كرد كه تلخ نباشد اما به هجو يا كمدي هم نرسد و در عين حال طنزي تعديل‌كننده و گاهي سرخوشانه هم داشته باشد. در واقع روايت قصه‌اي كه حتي با يك حركت يا كلمه يا لحن يا هر مولفة جزئي و موثر ديگري مي‌تواند به ضد خودش تبديل شود. به اين دليل است كه چنين رويكردي را مي‌توان جسورانه هم به شمار آورد و اصلاً كار با چنين مصالح دراماتيك متعدد و متفاوت از هم، يك «تجربه» به شمار مي‌آيد. از اين لحاظ، دربارة الي هم همين گونه بود و خلق عينيت زندگي كاري نبود كه بتوان به نتيجة نهايي آن مطمئن بود. اين فيلم شاهكار شد اما كوچك‌ترين غفلتي مي‌توانست همة فيلم را زمين بزند و آن را به اثري تصنعي و كشدار تبديل كند. مثل اتفاقي كه در فيلم مكس (سامان مقدم) اتفاق افتاد؛ در حالي كه اگر طرح ظريف موزيكالش درست جلو مي‌رفت، كار متفاوت و قابل قبولي مي‌شد، نتيجه‌اي كه نسبتاً در نان، عشق و موتور هزار (ابوالحسن داودي) به دست آمد. در چند قسمت از شمس‌العماره (سامان مقدم) هم طنز ظريف و كنترل‌شده‌اش حفظ شده و كار موفقي‌ست كه دايي‌جان ناپلئون را به ياد مي‌آورد... و البته سرانجامِ خطرپذيري در همة موارد، همواره موفقيت نيست.
بخش یکم | Part one | Первая часть
بخش دوم | Part two | Вторая часть

بي‌پولي مي‌خواهد به آميزه‌اي از ملودرام و تراژدي و طنز برسد بي‌آن‌كه يك‌دستي لحن قصه‌اش را از دست بدهد. در بخش طنز هم گزينه‌هاي مختلفي را پيش رو داشته كه هم به طنز تلخ اجتماعي نزديك بوده و هم به هجو موقعيت‌هاي كاملاً جدي. از سويي، ردپاي يك پيام گل‌درشت اخلاقي هم در همه جاي فيلم هست كه گاه به قصه‌هاي كوتاه عبرت‌آميز تنه مي‌زند. اين‌ها نشان مي‌دهد كه نعمت‌الله در اقدامي مخاطره‌آميز سراغ چنين ساختاري (و نه الزاماً قصه‌اي) رفته است؛ چرا كه همين قصه در چارچوب ديگري مي‌توانست به يكي از همين فيلم‌هاي كليشه‌اي و تضميني بدل شود. مبنايي كه بيش‌تر بر موقعيت استوار است اما موقعيت‌هايي‌ست كه الزاما به رخدادهايي متعارف وابسته نيستند كه در پي هم مي‌آيند تا قصه‌ها را به سرانجام برسانند. ساختاري كه با بي‌قيدوبندي بيش‌تر و سرخوشانه‌تر مي‌تواند به صندلي خالي (سامان استركي) برسد. وقتي مبنا بر اين باشد، فيلمي مثل بي‌پولي موظف نيست الزاماً طنز موقعيت باشد يا طنز كلامي يا اصلاً طنز باشد يا نباشد يا به مضحكه نزديك شود يا موقعيتي كاملاً جدي يا تراژيك را هجو كند. حتي ممكن است كار را به نحوي پيش ببرد كه هر مخاطبي با پيش‌زمينه فرهنگي يا انتظارهاي نمايشي خودش، آن را به نحوي تعبير كند؛ مثلاً در جايي كه ايرج يك پنج‌هزار توماني پيدا مي‌كند و شكوه آن را با وجود التماس ايرج، در صندوق صدقات مي‌اندازد. بعد در اوج استيصال و زير باران مي‌گريد و به خدا يادآوري مي‌كند كه او اين كار را به خاطر درست‌كاري كرده و در ازايش متوقع است كه در اين شرايط سخت خدا كمكش كند. اين صحنه ذاتاً تراژيك است و به سينماي معناگرا پهلو مي‌زند. اما اگر به التماس قبلي ايرج و بعد نحوة گريه كردن شكوه و صورت دفرمة‌ او توجه كنيم، طنزآميز هم هست. نوع مكالمة او با خدا و آن جور يادآوري و توقع مي‌تواند هجو نوعي نگاه سطحي و معامله‌گر به خدا هم باشد كه در جامعه رواج دارد. درست شبيه صحنه‌اي كه آن‌ها قابلمه به دست در كنار دسته‌هاي عزاداري ايستاده‌اند. همة اين‌ها هست و در عين حال نمي‌توان حكم قطعي داد كه تكليف چنين فصلي چيست. در واقع آدم نمي‌داند در برابر آن فصل صندوق صدقه، بخندد يا غمگين شود يا دل بسوزاند يا با موضعي انتقادي به فكر فرو رود. گمان نمي‌كنم تغيير شكل صورت بازيگر در هنگام گريه تأثير چنداني در تغيير حس تراژيك مخاطب داشته باشد؛ كما اين‌كه گرية هديه تهراني در فصل آخر شوكران، به رغم بدشكل كردن صورتش ماهيت اصلي صحنه را تغيير نداد. ليلا حاتمي از همان فصل دوم كه پس از عروسي در خانه گريه مي‌كند و از عدم توجه كافي ايرج غمگين است، به‌عمد كاريكاتوري گريه مي‌كند؛ چه در ميزان تغيير ميميك صورتش و در چه در صداي زير تشديدشدة گريه‌اش. كسي كه بازي او در ليلا را به ياد دارد، مي‌داند كه اين اجراي كارتوني در بي‌پولي تعمدي‌ست؛ در حالي كه در كليت قصه، مجالي براي نقش كميك يا طنز شكوه نيست. برخلاف نقشي كه رؤيا تيموريان توانست با مهارت و جذابيت در كافه‌ستاره بازي كند و اصلاً مختصات نقش براي همين جنس بازي نوشته شده بود. شايد نعمت‌الله مي‌خواهد به اين تجربه برسد كه چه‌طور مي‌شود بدون دست بردن در خط سير اصلي يك داستان غمگين، به جوري ديگر ديدن رسيد و احيانا گرية يك زن در اوج درماندگي را هم بامزه ديد. تازه اين‌كه چه‌قدر بامزه به نظر بيايد هم به پيش‌زمينة ذهني مخاطب بستگي دارد و براي همين است كه احتمالاً واكنش‌هاي مخاطبان در برابر صحنه‌ها همواره يك جور و در يك حد نيست. مثلاً در برابر گرية شكوه در فصل دوم،‌ ممكن است مردها به خنده بيفتند كه «چرا همة زن‌ها اين جوري‌اند و همواره از عدم توجة كافي مردها شاكي‌اند؟» و در مقابل زنان به فكر فرو بروند و ياد مشكلات شخصي خودشان و مردهاي زندگي‌شان بيفتند كه به اندازة كافي به آن‌ها توجه نمي‌كنند و طبعاً خنده‌شان نگيرد. خودم در سينما آزادي متوجه اين تضاد در واكنش‌ها شدم؛ اتفاقي كه موقع تماشاي تئاتر خشكسالي و دروغ هم افتاد كه در بارة مناقشات هميشگي مردان و زنان بود.
چنين نگاهي در بي‌پولي به كل فيلم سرايت كرده است و اصلاً يك تصميم ساختاري‌ست كه زيربنايش «تضاد» است. در واقع فيلم‌ساز كوشيده تا تضاد مضموني اثر را كه قرار است ميان پول‌داري و بي‌پولي باشد به تمام موقعيت‌هاي فيلم بكشاند و از تضاد براي خلق موقعيت‌هاي دراماتيك استفاده كند. در حدي كه براي جلب فرديت براي شاهرخ كه لال است و همواره در حاشية بقية شخصيت‌هاي فرعي پررنگ‌تر قرار دارد، او را در موقصيت تضاد طنزآميزي قرار مي‌دهد و با لب‌زدن و اداي خواندن ترانه‌اي كه در يك مهماني در حال پخش است، او را جدا از بقيه مي‌بيند؛ طنزي كه بي‌جهت شبيه نگاه مضحكه‌آميز كلي فيلم در برابر شخصيت اصلي‌اش مي‌شود. چه بسا بتوان به دريافتي توأم با تحقير و تمسخر نيز رسيد كه يك ناگويا (واژه‌اي كه به نظرم بهتر از لال است) مي‌كوشد در اقدامي حسرت‌بار و دل‌سوزانه به يك آوازخوان تبديل شود. پس نمي‌توان صرفا خنده‌دار نگاهش كرد و يك شك اخلاقي نيز بر آن سايه مي‌افكند. اين همان خطري‌ست كه در نهايت مي‌تواند به ساختار اثر هم سرايت كند و آن را دچار بلاتكليفي در برابر رخدادها و آدم‌ها و موقعيت‌هايي كند كه در مسير نامتعارف داستان شكل مي‌گيرند. بي‌پولي فيلم شكست‌خورده‌اي نيست اما بندباز موفقي هم نيست. سطحي نيست اما كاملاً در سطح مانده و اين هم ربطي به تراژدي‌دوستي منتقدان ندارد كه كارگردانش به عنوان دليل عدم استقبال آن‌ها از فيلم گفته بود. با تماشاي چند فصلي كه دوستان آس‌وپاس در آن دفتر متروك دور هم نشسته‌اند، كاملاً مي‌توان از توانايي كارگرداني سازنده‌اش مطمئن شد. نحوة توزيع كنش‌ها و واكنش‌ها ميان جمع و گفتارنويسي و جزييات نمايشي و بازي‌هايي كه با جنس رفتار آن‌ها جور است و اصلاً لحن و سبك متناسب فيلم‌نامه و كارگرداني در اين فصل‌ها، عامل موفقيت آن‌ها است. چه بسا بتوان به اين نتيجه رسيد كه نعمت‌الله در كار با حواشي و فرعيات اثر نتيجه‌اي بهتري مي‌گيرد تا احياناً آدم‌هاي اصلي. در فيلم قبلي او هم آدم‌هاي فرعي حضور مؤثرتر و برجسته‌تري داشتند تا نقش اول مرد كه گلزار آن را بازي كرد.
مشكل اين‌جاست كه در بي‌پولي به اندازة كافي ايده‌هاي فرعي‌ وجود ندارد و بيش‌تر تسليم خط سيري‌ست كه قرار است آدم مرفه و مغرور را به بي‌پولي و ذلت بكشاند. مسيري كه به رغم اضافات طنز، نزديكي و تعهدش به واقعيت را نمي‌تواند كنار بگذارد. فقدان يك امكان گشاده‌دستانه براي بروز و پرورش جزييات و الزام جلو بردن قصه‌اي كه قرار است در مدت صد دقيقه و طي چند مرحله ايرج را تنزل دهد، باعث تن دادن به ايده‌هايي شده كه شبيه هم‌اند و دمده شده‌اند. اين كه اتفاقي دقيقا بر عكس انتظار يا ادعاي قبلي رخ دهد، آن قدر در سريال‌هاي دست چندم استفاده شده كه ديگر ماجراي اصلاح رايگان سر در آموزشگاه به رغم دعواي قبلي با توزيع‌كنندة تبليغش، ايدة تكراري و كم‌كاركردي است. اين‌كه چرا دست فيلم خالي مانده به اين برمي‌گردد كه آدم‌ها و قصه در خدمت ايدة دو سه خطي داستان قرار گرفته‌اند و مجال تأثيرگذاري متقابل بر داستان را نداشته‌اند؛ اتفاقي كه در آثار مهرجويي رخ مي‌دهد. دوباره از ليلا مثال مي‌آورم كه آدم‌ها و لحظه‌ها و حس‌ها بر داستان تكراري و كم‌فرازي چون «نازايي زن و ازدواج مجدد مرد» پيشي گرفتند. حتي در فيلم قبلي نعمت‌الله هم چنين بود اما در بي‌پولي گاه به فتورمان هم مي‌رسيم كه صرفاً قرار است بدبخت‌تر شدن ايرج را نشان دهد. براي همين است كه رادان هم با وجود دو نمونه بازي درخشان در سنتوري و گيلانه، در اين‌جا مجالي براي بروز ندارد و حتي در ميان دوستان آس‌و‌پاس آن «دفتر» هم مجالي براي دور شدن از اجبار داستان ندارد. در حالي كه دوستانش مي‌توانند بدون توجه به روايت اصلي، دربارة مزاياي زن پلاستيكي بگويند و يك بي‌خيالي مهلك اما مفرح را نشان دهند، ايرج مجبور است تن به اغراقي در حد پرت كردن لاستيك ماشينش در عوض طلبش شود. وقتي نقش او حد و سقف و معياري ندارد طبعاً حضور و بازي رادان هم با بلاتكليفي همراه است. برخلاف ليلا حاتمي كه مي‌داند كجا ايستاده و قرار است حضور و تأثيرش چه‌گونه باشد. حبيب رضايي موقعيت جالب‌تري دارد و اصلاً بلاتكليفي نقشي مثل پرويز را خوب درمي‌آورد. او تنها كسي‌ست كه تماشاگر خيلي زود تصميم مي‌گيرد از قضاوت و پيش‌بيني رفتار و جايگاه او و حتي تأثيرش بر كليت داستان و واقعيت اجتناب كند و بدون پرسش فقط ببيندش. پس او مي‌تواند نويسندة يك كتاب جدي دربارة اقتصاد باشد و در عين حال مثل ميمون از بارفيكس آويزان شود، متهم به حشيشي بودن هم باشد و حتي خل‌وچل هم به نظر بيايد. گاهي كلاه‌بردار شود و گاهي رفيق و صميمي و حتي مسبب پايان خوش هم باشد. در مجموع نقشي شكل گرفته كه ضمن گسست از الزامات واقعيت‌هاي معمول، خودش را به عنوان يك واقعيت هجوآميز عرضه مي‌كند. اين‌كه كسي بگويد فروش ماشين ليزينگي امكان‌پذير است و نيازي به اين نيست كه كنار خيابان گذاشته شود يا احياناً فصل درددل‌گويي ايرج در اتوبوس و خرده‌پنير خريدن، بيش از آن‌كه واقعي باشد يك اغراق ترحم‌برانگيز است. يا اين‌كه كسي در اين حد مالي، معمولاً به بيمارستان‌هاي دولتي مي‌رود و نيازي به اسباب خانه فروختن نيست و از اين جور پرسش‌ها و مچ‌گيري‌هايي كه مي‌خواهند ثابت كنند فلان چيز واقعاً اين طور نيست يا مي‌تواند جور ديگري باشد كه به واقعيت نزديك‌تر است. اين‌ها يعني بي‌پولي نه توانسته واقعيت انحصاري خودش را بنا كند و نه نگاه توأم با طنز و هجوش توانسته باعث گسست از واقعيت متعارف بيروني شود. بي‌پولي با تمام شدن فيلم تمام مي‌شود؛ با مضموني كه از سقف پيامش فراتر نمي‌رود و اين نظر كه شاهد درك تازه و توأم با استحاله و رشد ايرج هستيم در حد يك ادعا باقي مي‌ماند. تنها يكي‌دو فصل همان چند تا آدم يك‌لا‌قبا هنوز در ذهن باقي‌ست و اصلاً مي‌توان يك فيلم مستقل دربارة آن‌ها ساخت. اين يك پيشنهاد است.
ماهنامه سينمايي فيلم، آبان ۱۳۸۸، شماره ۴۰۱، صفحه ۹۶
برگرفته از: http://www.jalalifakhr.ir با اندکی‌ تغییر 

کتاب قانون Book of Law

کارگردان اين اثر مازيار ميري و فيلم نامه نويس آن محمد رحمانيان است، البته که رحمانيان فيلم نامه را براساس طرحي از ميري نوشته است.اگر دلتان مي خواهد بدانيد بازيگرانش چه کساني هستند و از آن جا که اولين سوال بيشتر مردم بعد از شنيدن نام فيلم درباره بازيگران است بايد بگوييم پرويز پرستويي، دارين حمسه، داوود فتحعلي بيگي، مهرداد ضيايي، فريبا جديکار، نگار جواهريان، نيره فراهاني، روشنک عجميان و احمد محبي سنگري در اين اثر بازي مي کنند.تهيه کننده اثر محمدعلي اکبري و فيلم محصول سال ۱۳۸۷ است.

خلاصه داستان

رحمان فردي مومن و معتقد و بزرگ شده در خانواده اي مذهبي است. او در يک سفر کاري به لبنان به دختري لبناني و مسيحي (ژوليت) دل مي بازد.اين دل باختگي البته يک روي ديگر هم دارد و دختر مسيحي نيز عاشق رحمان مي شود که شيريني اين شيدايي، وصال را در پي دارد.رحمان همراه ژوليت به وطن باز مي گردد و در پي بازگشت رفتارهاي خانواده رحمان با ژوليت، عروس تازه مسلمان را به واکنش وا مي دارد، رفتارهايي که ژوليت آن ها را با متد و معيار ديني که به آن مشرف شده است مغاير مي بيند.ژوليت تازه مسلمان که نام آمنه را براي خود برگزيده است، در برابر همه رفتارها و بي اعتنايي هاي رحمان، تحمل پيشه مي کند.اما روزي فرا مي رسد که ديگر تاب نمي آورد و راهي سرزميني مي شود که در آن بزرگ شده است.رحمان به دنبال آمنه مي رود تا او را باز گرداند...

بخش یکم | Part one | Первая часть
بخش دوم | Part two | Вторая часть 
 کارگردان را بشناسيد

«کتاب قانون»، موفق ترين فيلم مازيار ميري در گيشه است.

البته جالب است بدانيد هر کدام از فيلم هاي جناب ميري به طريقي در زمان اکران حواشي و جنجال هاي مختص خود را داشته و به تعبيري تا مدتي ذهن اهالي سينما را مشغول کرده است.«قطعه ناتمام» فيلمي با موضوع جست وجو در زمينه آوازهاي محلي بود که مشکل پخش صداي زن داشت.به آهستگي شايد بهترين فيلم و البته کم حاشيه ترين فيلم ميري بوده است.پاداش سکوت هم که معرف حضورتان هست، داستاني جنجالي با زمينه جنگ ايران و عراق است که با کلي دردسر به اکران رسيده است.«کتاب قانون» هم کم نگذاشته و مانند ديگر آثار اين کارگردان پيش و هنگام اکران با حواشي همراه بوده است.بينندگان تلويزيون بي شک هنوز گاوصندوق را به خاطر دارند، اين سريال پر مخاطب يکي از آثار تلويزيوني مازيار ميري است که باز هم در حد و نوع خود مسئوليت حواشي سازي را به خوبي انجام داد.اگر به خاطر داشته باشيد در ميانه راه گاوصندوق و روزنامه ها اعلام کردند اين سريال موجب شده است ميزان سرقت هاي حرفه اي از گاوصندوق افزايش يابد.

جزئيات جالب «کتاب قانون»

*يکي از مشکلات اساسي کتاب قانون مشکل پروانه نمايش آن بوده است.جالب است که عوامل، چند صحنه را براي حل اين مشکل دوباره فيلم برداري و بعضي از ديالوگ ها را حذف کرده اند و در پي اين تلاش ها عوامل انتظار داشته اند فيلم در عيد 1388 اکران شود، اما باز هم پروانه نمايش آن صادر نشد تا اين که بعد از يک سال و ۸ ماه بالاخره «کتاب قانون» به مرادش رسيد و بر پرده هاي سينما عرض اندام کرد.تهيه کننده اين اثر محسن علي اکبري در اين خصوص گفته است: نبايد فشارهاي زيادي که از سوي وزارت ارشاد روي کل کار بود را فراموش کنيم.فشار مميزي وجود داشت و به همين دليل هم کار توقيف شد، ما هم پذيرفتيم بعضي از ديالوگ ها را حذف کنيم و حتي فيلم برداري دوباره انجام داديم، ولي مميزي همچنان سرسختانه مخالف اکران فيلم بود.

*هر چند که فيلم به دليل مشکلات موجود به جشنواره فيلم فجر و فيلم شهر نرسيد، اما در چند جشنواره(هنگ کنگ و توکيو) خارجي شرکت داشته است.

*«کتاب قانون» ابتدا قرار بود در اوکراين و با بازيگر روسي ساخته شود، اما به دليل آب و هواي سرد اين کشور، گروه سازنده پشيمان شد و لبنان را هم به علت تنوع مذهبي، جذابيت هاي بصري و هم اين که به گفته علي اکبري هزينه فيلم سازي در اين کشور تا حدودي با ايران برابر است، انتخاب کردند.

*يکي از دلايل اصلي جذابيت اين فيلم، علاوه بر حواشي اکران و ممنوعيت هاي کلامي و تصويري است.حضور سياست مداران شناخته شده اي چون غلامعلي حداد عادل و علي مطهري در سينماها براي ديدن فيلم بوده است.آن ها بعد از تماشاي فيلم نظرهاي خود را اعلام کرده اند.حضور اين آدم هاي مشهور و به دنبال آن ارائه نظر به شهرت فيلم دامن زد و فيلم را معروف کرد.

* بازيگر نقش اول زن فيلم همان «دارين حمسه» يک بازيگر لبناني است و پس از مدت ها پاي يک بازيگر خارجي در فيلم هاي ايراني باز شد.جالب است بدانيد او فارسي بلد نبوده و براي حضور در «کتاب قانون» يک ماه فشرده دوره آموزش زبان فارسي را گذرانده است.او در خصوص بازي در کتاب قانون گفته است: سناريوي فيلم را که خواندم جذب آن شدم، چرا که موضوع ايرادهاي اديان و درگيري ميان اديان در جوامع مختلف را بررسي کرده است.من در اين فيلم در کنار هنرپيشه اي ايراني بازي مي کنم، پرويز پرستويي که براي ايرانيان بسيار مهم است و جايگاهي مانند عمرالشريف يا عادل امام (کمدين معروف مصري) را نزد ما اعراب دارد.او در جايي نيز گفته است: دست اندرکاران فيلم ابتدا قرار بود هنرپيشه اي فرانسوي را براي اين نقش انتخاب کنند ولي هنرپيشه اي که انتخاب شده بود در صحبت کردن به زبان فارسي مشکل داشت و به اين دليل آن ها به لبنان آمدند و دنبال چهره اي اروپايي مي گشتند که بتواند متن عربي قرآن را بخواند و به زبان فارسي هم اندکي صحبت کند.

*جالب است بدانيد هم زماني اکران فيلم «کتاب قانون» و مجموعه تلويزيوني گاو صندوق، موجب شد مازيار ميري براي کساني که شناخته نبود به چهره اي معروف بدل شود و مورد توجه قرار گيرد.

*بد نيست از جوايز «کتاب قانون» نيز مطلع شويد: «کتاب قانون» نامزد دريافت جايزه در رشته هاي زير از دوازدهمين دوره جشن خانه سينما بوده است:

۱-کانديداي تنديس نقش اول مرد براي پرويز پرستويي

۲-کانديداي تنديس نقش دوم زن براي نگار جواهريان

۳-کانديداي تنديس نقش اول زن براي دارين حمسه

۴-کانديداي تنديس نقش دوم زن براي فريده سپاه منصور

۵-کانديداي تنديس بهترين موسيقي متن براي کار محمدرضا عليقلي

۶-کانديداي تنديس نقش دوم مرد براي داوود فتحعلي بيگي

۷- کانديداي تنديس بهترين تدوين براي کار محمدرضا معيني

حرف و حديث ها درباره «کتاب قانون»

*غلامعلي حداد عادل: فيلم کتاب قانون، عيب هاي اساسي دارد، مهم ترين عيب اين فيلم سياه ديدن يک طرف و سفيد ديدن طرف ديگر است.البته سفيد ديدن ژوليت يا آمنه به خودي خود عيب نيست، اما فيلم در بيان کج انديشي ها و کج رفتاري هاي خودي ها دچار افراط غير قابل قبولي شده است. انصاف حکم مي کند که بگوييم اين فيلم محصول مشترک يک نيت خوب و يک اجراي بد است.در اين فيلم قصد تهيه کننده، آن بوده است که به اسلام خدمت کند، اما متاسفانه به مسلمانان و به خصوص به ايرانيان مسلمان جفا شده است.

*علي مطهري: فيلم سينمايي «کتاب قانون» از اين نظر که به ارزيابي رفتارهاي فردي و اجتماعي ما ايرانيان پرداخته و ميزان انطباق آن با اسلام را به تصوير کشيده، يک کار هنري ابداعي و ابتکاري است و جامعه ما بسيار نيازمند اين گونه تلاش هاست در واقع اين فيلم آيينه اي است که در مقابل بخشي از جامعه ايران قرار داده شده است تا خود را آن چنان که هست، ببينند و با مقايسه با آن چه بايد باشد، به رفع عيوب خود بپردازند و خود را به جامعه الگوي اسلامي نزديک کنند.

*سجاد صفارهرندي(فرزند وزير سابق فرهنگ و ارشاد اسلامي در يادداشتي به بهانه اين فيلم در وبلاگ شخصي اش): انقلاب اسلامي که به لطف ايستادگي و ايثارگري همين سنتي ها و عوام ديندار به ثمر رسيد، با نسيم معنوي خود در دهه اول، جامعه اي را محقق ساخت که به لحاظ مولفه ها و ملاک هاي ديني و اخلاقي چون مهر، اخوت مومنانه، ايثار، قناعت، توکل، تعاون و ... کمتر نظيري در تاريخ براي آن يافت مي شود و انسان هايي را در دامان خود پرورش داد که ره صد ساله عرفا را يک شبه پيمودند. کم رنگ شدن اين نشان ها و کمياب شدن اين چنين انسان هايي نتيجه اي جز تلاش مشترک روشن فکران و فن سالاران براي مدرن سازي ايران انقلابي و از سرگيري حرکت قطار نوسازي در مدار وابستگي و از خود بيگانگي ندارد.اگر دادگاهي براي رسيدگي به نقاط تيره و تاريک اخلاقي و فرهنگي جامعه امروز ما تشکيل شود، مدرن ها و مدرنيست ها متهم رديف اول آن هستند.

خبرگزاري برنا: ماجرا اقتضائات طنز و ... نيست،انفجار نفرت و سياه نمايي است.

نسخه رقيق شده اي از «بدون دخترم هرگز» است.

يکي از چيزهايي که اين نفرت پراکني را به خوبي نشان مي دهد نوع شخصيت پردازي آن در نقش حاج آقاست که از قرار معلوم در اداره رحمان مسئوليتي هم دارد.واقعا ورود او به ماجراهاي خانوادگي رحمان و همسرش و تلاش براي اختلاف افکني و دو به هم زني، واجد کدام توجيه داستاني و براساس دراماتيک است؟ هيچ! فقط نمايانگر کينه و نفرت عميقي است که سازنده و به احتمال زياد سناريست، نسبت به پاره مذهبي جامعه خود و نظام ديني مورد حمايت آنان دارد.

«کتاب قانون» زير ذره بين

*محمد رحمانيان در مقام فيلم نامه نويس به شيوه اي عمل کرده است که مي توان سينمايي «کتاب قانون» را به يک سريال بدل کرد، او در حالي که در ساخت سريال هاي تلويزيوني تبحر خاصي دارد و در اين چند سال با کارهاي موفق سريالي اش به درجه استادي رسيده، نتوانسته است چارچوب هاي سينمايي را رعايت کند، به همين دليل به جاي شخصيت پردازي هاي اصولي و سينمايي که بايد داراي خصوصيت هاي کوتاه و باورپذيري باشد، با غلو در رفتار و ايجاد تيپ هاي شارپ و مشخص، سعي کرده است قشرهاي مختلفي از جامعه را به تصوير بکشد.اين نوع عملکرد گاهي اوقات موجب شده است، نه تنها شخصيت ها باورپذير نباشند، بلکه دچار اغراقي ملموس و غير قابل انکار باشند.

*«کتاب قانون» گاهي اوقات دچار نوعي شعار زدگي مي شود که به طور حتم اگر در لابه لاي داستان و نوع شخصيت پردازي بيان مي شد، تا اين حد موجب دل زدگي و انزجار نمي شد، به عنوان مثال نصيحت هاي دختر تازه مسلمان به مسلمان هاي قديمي، درباره غيبت و از اين قبيل...

*در جامعه اي که در اين فيلم به تصوير کشيده شده است؛ نماز صبح را قضا مي کنند ولي با پاي چپ به دستشويي مي روند چون ثواب دارد.سفره پهن مي کنند تا دعا و زيارت و روضه بخوانند ولي در جوارش غيبت مي کنند.مدام ذکر مي گويند و نماز مستحبي مي خوانند اما از هيچ کوششي براي بر هم زدن زندگي که با ظواهرشان جور در نمي آيد کوتاهي نمي کنند و ... اين نشان ها همگي براي بيننده سينما تازگي دارد، به همين دليل موجب خنده و استقبال مي شود.

*«دل شکسته» را به خاطر داريد؟ اگر اين فيلم را ديده باشيد بي شک به خاطر خواهيد آورد که شروع جذاب و مغايرتش با پايان شعارگونه اش چه قدر زجرآور و غافل گير کننده بود.اين روند رياکارانه و متفاوت اين روزها در سينما باب شده است.«کتاب قانون» نيز از همين روند استفاده کرده است تا جايي که مضامين يک سوم فيلم با پايان بندي آن متفاوت است و هيچ ربطي به هم ندارد، به گونه اي که فيلم در نهايت صفا و صميميت به پايان مي رسد و به اصطلاح، زندگي شيرين مي شود.

*مازيار ميري پيش از اين در فيلم «پاداش سکوت» با پرويز پرستويي کار کرده است.بازي او و ديگر کاراکترهاي فيلم باعث شده است نوعي طنز زيرپوستي و جالب در فيلم جريان داشته باشد و از ميزان تلخي هاي فيلم کم کند.در غير اين صورت مي توان گفت «کتاب قانون» آيينه تمام نماي خودمان است، مسلماني مان، کار کردن مان، خريد و فروشمان و ... اين بعد گزنده فيلم اگر بتواند بيننده را به فکر فرو ببرد، رسالتش را در برابر سينما، بينندگان سينما و در مجموع ملت انجام داده است.

برگرفته از: http://www.khorasannews.com با اندکی‌ تغییر 

Followers