۱۳۸۸ اسفند ۲۶, چهارشنبه

آسمان شب ايران ما پر ستاره است ۲ Nights of Persia 2

بابك امين تفرشي منجم و عكاس آسمان شب برنده جايزه عكاسي علمي بنياد لنز نيلسن در سال ۲۰۰۹ است. وي از سال ۱۳۷۵ در شوراي سردبيري و هيات تحريريه مجله نجوم عضويت دارد و علاوه بر آن با حضور در شاخه آماتوري انجمن نجوم ايران، تلاش فراواني در گسترش و اعتلاي فعاليت‌هاي نجوم آماتوري در سراسر كشور انجام داده است. وي هم‌چنين مديريت يكي از پروژه‌هاي سال جهاني نجوم را با عنوان توان TWAN (جهان در شب: The World At Night) برعهده دارد و عضو برد مشاوران اخترشناسان بدون مرز (Astronomers without Borders) است.



دشت لوت Dashte Lut
نياسر Niasar
دماوند Damavand
سروستان Sarvestan
گيلان Gilan
يزد Yazd
دماوند Damavand
كوهستان البرز Alborz Mountains
كوهستان البرز Alborz Mountains
بم Bam

آبيانه Abyane
‫بابك امين تفرشي منجم و عكاس آسمان شب و برنده جايزه عكاسي علمي بنياد لنز نيلسن در سال ۲۰۰۹ Babak Amin Tafreshi
برگرفته از: http://iranianuk.com

آسمان شب ايران ما پر ستاره است ۲ Nights of Persia 2

بابك امين تفرشي منجم و عكاس آسمان شب برنده جايزه عكاسي علمي بنياد لنز نيلسن در سال ۲۰۰۹ است. وي از سال ۱۳۷۵ در شوراي سردبيري و هيات تحريريه مجله نجوم عضويت دارد و علاوه بر آن با حضور در شاخه آماتوري انجمن نجوم ايران، تلاش فراواني در گسترش و اعتلاي فعاليت‌هاي نجوم آماتوري در سراسر كشور انجام داده است. وي هم‌چنين مديريت يكي از پروژه‌هاي سال جهاني نجوم را با عنوان توان TWAN (جهان در شب: The World At Night) برعهده دارد و عضو برد مشاوران اخترشناسان بدون مرز (Astronomers without Borders) است.



دشت لوت Dashte Lut
نياسر Niasar
دماوند Damavand
سروستان Sarvestan
گيلان Gilan
يزد Yazd
دماوند Damavand
كوهستان البرز Alborz Mountains
كوهستان البرز Alborz Mountains
بم Bam

آبيانه Abyane
‫بابك امين تفرشي منجم و عكاس آسمان شب و برنده جايزه عكاسي علمي بنياد لنز نيلسن در سال ۲۰۰۹ Babak Amin Tafreshi
برگرفته از: http://iranianuk.com

نوروز و ادبيات فارسی بين المللی هستند نه ملی

احمد کريمی حکاک، مهمان اين هفته برنامه به عبارت ديگر، منتقد و مورخ ادبی است. می گويد علاقه اش به نوشته های شکسپير و غزل های حافظ از ده سالگی شروع شد؛ زمانی که در ازای هر غزل حافظ که بدون غلط می خواند، پنج ريال از پدرش پاداش می گرفت و او با آن پول به ديدن فيلم های شکسپيری ساخت روسيه شوروی آن زمان می رفت. بيش از سی سال است که در رشته ادبيات تطبيقی در دانشگاه های آمريکا درس می دهد. چندين کتاب و رساله و مقاله در حوزه ادبيات نوشته، در دانشگاه مريلند آمريکا مرکز ايران شناسی داير کرده و در معرفی ادبيات معاصر ايران به دنيای انگليسی زبان نقش فعالی داشته است. او معتقد است که نوروز يک پديده جهانی است و نبايد در محدوده ايران محدود شود. 


آقای کريمی حکاک! چرا شما می گوييد که نوروز يک روز برای تمام بشريت است و ايران نبايد آن را به خودش محدود کند؟
من فکر می کنم نوروز هديه ايران به تمام جهان است. اگر شما برگرديد به حدود هشت تا ده هزار سال پيش و زمانی که در غرب آسيا گروه های گردآورنده خوراک رفته رفته به گروه های پرورش دهنده خوراک تبديل می شدند، می بينيد که دوران های طبيعی يعنی گذر زمان از سر سرما و گرما، يعنی پاييز و زمستان و بهار و تابستان تا چه حد در زندگی افراد موثر بوده است و چون ايرانی ها، يعنی افرادی که در غرب آسيا و در ايران بزرگ زندگی می کردند، نخستين گروه قومی بودند که در اين سرزمين سکنی گزيدند، تعلق آب و خاکی را با اين دوره طبيعی همراه کردند و با طبيعت همراه شدند و زايش دوباره زمين را در فصل بهار به گونه ای گرامی شمردند و در روند گذر از زمان، اين گراميداشت به جشنی که ما به نام نوروز می شناسيم تبديل شد. بنابراين، در عين حال که از يک سو طبيعت الهام بخش ظهور نوروز بوده است، مردمان بسياری که در خطه بسيار بزرگ تری از ايران امروز زندگی می کردند در پديد آوردنش اشتراک داشتند و چون جهان امروز از هميشه به هم نزديک تر شده است و اتفاقات طبيعی از بد و خوب همه جای جهان را تحت تاثير قرار می دهد، من فکر می کنم نوروز يکی از زيباترين هديه هايی است که آن مردمان، يعنی مردمان ايران زمين قديم می توانند هديه کنند به مردمان جهان، يا اقلا به مردم نيمکره شمالی که اين دوره انتقال بهار را در اين ايام می گذرانند. اين هديه بزرگی است که در طول اعصار ساخته شده و ايرانيان خود عناصری را از اقوام ديگری گرفته اند و در مراسم نوروزی وارد کرده اند و امروز هم اين نوروز را می شود به جهان هديه کرد به عنوان يکی از اعيادی که با هيچ مذهب و قومی پيوستگی ندارد. پيوستگی تاريخی نوروز با ايرانيان است ولی پيوستگی امروزين ندارد و صرفا شکوفايی طبيعت را بزرگ می دارد و جشن می گيرد.
خب با همين معيار، چينی ها هم می توانند بگويند جشن آنها هم ريشه تاريخی دارد و به نوعی ريشه در طبيعت و زايش و بهار هم می تواند داشته باشد. آنها هم می توانند بگويند اين هم می تواند برای بشريت باشد و ربطی به چينی ها نداشته باشد.
البته درست می گوييد منتهی اولا سال چينی در سال های قمری دور می زند و ثانيا در ميانه زمستان است. اين اقبالی که در طول تاريخ از نوروز شده است پيوستگی خيلی تنگاتنگی داشته است با طبيعت، با ظهور بهار و شکوفايی درختان. و می بينيم در روزگاری، بگوييم از سلجوقيان به بعد تا حمله مغول، در خود ايران زمين هم نوروز به عنوان مراسمی قديمی از ياد رفته بود، ارديبهشت ماه جلالی و ظهور بهار به شکلی بزرگ داشته می شد. کسانی که حتی نوروز را به نوعی با هويت اسلامی خود در تعارض می بينند، اقلا شکوفايی بهار را به چشم خود می بينند و آواز پرندگان را به گوش خود می شنوند و اين نوروز به اين دليل باقی مانده است و اين ماندگاری خود دليلی است بر ظرفيت جهانی شدن نوروز در اين روزگار.

آقای حکاک، اشکالی که منتقدان شما می توانند به اين نظر بگيرند اين است که اگر نوروز به يک پديده جهانی تبديل شود و به کل بشريت متعلق باشد، آن وقت آن هويت ايرانی و سنت ايرانی اش تحليل می رود و از بين می رود و در نتيجه افتخاری برای ايرانيان در آن باقی نمی ماند.
بله، اين بخشی از جدلی است که اساسا بين طرفداران پيوستن ايران زمين به حرکت های جهانی و کسانی وجود دارد که ايران را استثنايی بر قاعده پيشرفت های جهانی می دانند و ايران را در انزوا می خواهند و در انزوا و خلوت خودشان، زبان را پيراسته می خواهند و مذهب را در سرآغاز ايرانی خودش می خواهند و اشکال دارند که خود را با تحولات جهانی همراه کنند. امروز ما می بينيم که نسل های بعدی، نسل های دوم و سوم ايرانيان در سرزمين هايی زندگی می کنند که از نظر مذهبی شايد مسيحيت بر انديشه شان حاکم است، اما نوروز را می توانند به عنوان يادگار نگاه دارند. آيا نوروز از ياد خواهد رفت؟ به هيچ وجه. مگر شاهنامه از ياد برود. وقتی شاهنامه در ظهور جمشيد می گويد که جمشيد تختی ساخت و به آسمان رفت و بر او خيره ماندند و
به جمشيد بر گوهر افشاندند
مر آن روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فرودين
بر آسوده از رنج تن، دل ز کين
بزرگان به شادی بياراستند
می و رود و رامشگران خواستند
چنين جشن فرخ از آن روزگار
بمانده از آن خسروان يادگار
اين از ياد رفتنی نيست. نه تنها شاهنامه، بلکه آثار الباقيه و بسياری از متون ديگری ريشه های نوروز را در ايران زمين پی گرفته اند و نشان داده اند و کاملا مشخص است که اينها هويت و اصل ايرانی دارد و امروز ظرفيت جهانی خودش را به نمايش می گذارد.

البته يک بحث و استدلال ديگر هم اين است که نوروز بر خلاف تمام آن دشمنی هايی که در طول تاريخ با آن شده، همچنان ماندگار است. راز ماندگاری نوروز به نظر شما چيست؟ سنت ها و جشن های زيادی در آيين های باستانی ايرانی بوده و امروز هم از بعضی از آنها هم نشانه هايی هست، اما هيچ کدام آنها به قوت نوروز نيستند. در نوروز چه هست که اين قدر مصر ادامه پيدا کرده است؟

همان چيزی که در آغاز گفتم و به زبان ديگر می گويم که بهار فصل شکوفايی است و سختی و گرفتاری زمستان را که پشت سر می گذاريم، به شکوفايی می رسيم و اين شکوفايی در دل آدمی انبساط و فرح و نشاط برمی انگيزد. حتی شاعران عارف ما که نوروز را جشن نمی گرفتند، اين گشايش را در بهار در خود حس می کردند و اين تخالف ميان دی و بهار نا بهنگام بهارم که به دی می شکفم، صد در صد انديشه ايرانی است و در برگ برگ ادبيات فارسی است. من فکر می کنم که ايرانی ها خودشان نوروز را بيشتر از اعياد ديگر گرامی داشته اند؛ اگر چه مهرگان که فصل خرمن است جای خود را دارد. اما نوروز چون پيوستگی ويژه ای با مذاهب و مناسک خاصی نداشته، از هر مذهبی عناصری را گرفته و در خودش پذيرفته است. و امروز هم می بينيم که از غرب عناصری را گرفته است. مثلا تخم مرغ رنگی را می دانيم که يادگار قرن نوزدهمی آشنايی ايرانيان با مذهب مسيحيت است از طريق ايرانيان ارمنی. اين عناصر افزوده می شوند و اين عيد همچنان ريشه در خاک ايران دارد و شاخ و برگش در سراسر جهان پخش شده است.

ولی فقط اين نيست. يعنی علت ماندگاری نوروز صرفا ارتباطش با طبيعت و نو شدن نيست. بعضی ها معتقدند که بخشی از راز ماندگاری نوروز، نوعی مبارزه برای حفظ هويت ايرانی در مقابل يورش های کشورهای خارجی به ايران است و تلاشی که برای از بين بردن فرهنگ ايرانی بوده است.

البته اين بحث دراز دامنی است. بسيار اتفاق می افتد که اقوام در امحاء يکديگر می کوشند و در تعارض با هم قرار می گيرند. ايرانيان هم سهم خود را در اين امحاء بازی کرده اند. مظلوم نمايی ايران و اينکه ايران هميشه عرصه يورش ديگران بوده است و خود ايران، يعنی شاهان ايران و سپاهيان ايران دست طمع مثلا به هند يا افغانستان يا جاهای ديگر نداشته اند، خودش يک افسانه است و موضع کسانی است که فکر می کنند ايرانی خالص امروز دست يافتنی است. همين اسلامی هم که امروز به ايران راه پيدا کرده است، شکل ايرانی خودش را گرفته و بخشی از هويت ايرانی شده است. به اصطلاح اين در باد سخن گفتن است که کسانی بگويند می شود برگشت به هويت پيش از اسلام ايرانی مثلا به جهان هوخشتره. ما آن جهان را نمی شناسيم. ايرانی امروز، ايرانی 98 درصد مسلمان است که البته هميشه در بهترين جلوه های خودش، هميشه بردباری و مدارای خودش را در برابر مذاهب و فرهنگ های ديگر نشان داده است.

ولی آقای حکاک شما منکر اين نيستيد که بعد از اسلام يک نوع دشمنی نسبت به اعياد و سنت های ماقبل اسلامی ايرانی وجود داشته است؟

نخير، دشمنی وجود نداشته، اختلاف نظر بوده است. کسانی مثل غزالی معقتد بودند که نوروز بايد از خاطرها زدوده شود و برای يکی دو قرن هم اين اتفاق افتاده است. از نظر ما خوشبختانه اين روند، روند غالب نشد و ايرانی ها اين هويت را بازگرداندند. لازم نيست ما اينها را به صورت دشمنی ببينيم. اختلاف نظر در ادبيات و انديشه ما و در حکمت ايرانی بسيار است. ولی تبديل اينها با دشمنی با ديگران، به نظر من نوعی تعصب است که همه چيز را در تخالف و دشمنی می بيند. اختلاف نظر کاملا مشهودی بوده است ميان ايرانيانی که هر کدام خودشان را ايرانی می دانسته اند ولی در وزن و قد و شان اعيادی مثل نوروز در مقايسه با عيد قربان، عيد فطر و ديگر اعياد اسلامی اختلاف نظر داشته اند. امروز ما توانسته ايم اين دو هويت را در هم تلفيق کنيم و هويتی يگانه بسازيم که برای ما عزيز است و برای آيندگان بی ترديد عزيزتر.

شما در صحبت هايتان به شعر و ادبيات ايران اشاره کرديد و گفتيد که بخشی از ماندگاری نوروز مديون اين ادبيات و به طور مشخص شاهنامه است. ادبيات و شعر ايرانی چه نقشی در نگه داشتن نوروز داشته است. شما حتی در حافظ اگر به مغنی نامه يا ساقی نامه نگاه کنيد، يک نوستالژی و حسرت به گذشته در اين اشعار می بينيد.

حالا اين نوستالژی يا حسرت در آن متون هست يا ما امروزی ها در آن متون وارد می کنيم و می خوانيم، بحث ديگری است. مثلا در مورد قصيده ايوان مدائن خاقانی، اختلاف نظر هست ميان محققان و کسانی معتقدند که خاقانی به هيچ وجه، هيچ مخالفتی با ورود اسلام به ايران نداشته است. البته گذشت روزگاران و ظرفيت يک فرهنگ برای نوزايی هميشه موقعيتی است برای گراميداشت اين فرهنگ. در ادبيات فارسی، ذکر نوروز در اوايل بسيار است؛ در آن دورانی که اصطلاحا به سبک خراسانی منسوبش می کنند. شاعرانی مثل منوچهری، فرخی، عنصری و البته فردوسی بزرگ که شاهنامه را می سرايد، نوروز برايشان يک جشن واقعی بوده است و يادگاری است از گذشتگان. ابوريحان بيرونی در آثار الباقيه و شخصی که فکر می کنيم ممکن است خيام بوده باشد، در نوروزی نامه از نوروز نام ها برده اند. ولی رفته رفته در قرن های يازدهم و دوازدهم، با نضج گرفتن جنبش های صوفيان و عارفان، آثار و اسباب و ادوات شعر فارسی از بيرون، يعنی از جهان بيرون به جهان درون و جهان نفس تبديل می شود. اين همان فرآيندی است که شيخ صنعان را به جای رستم می نشاند و سيمرغ عطار را به جای سيمرغ شاهنامه می نشاند. در اين روند و در اين فرآيند تاريخی می شود گفت که نوروز کم رنگ تر می شود. مثلا وقتی مولانا از عيد نام می برد و می گويد عيد بر عاشقان مبارک باد/ عاشقان عيدتان مبارک باد. صحبت از نوروز نيست، صحبت از عيد فطر است، صحبت از عيد رمضان است. يا حافظ می گويد ماه شعبان قدح از دست منه / کاين خورشيد از نظر تا شب عيد رمضان خواهد شد. در همه اين اعياد، در قرن هايی يادواره های ايران باستان کم رنگ تر می شود و بعدها در قرن نوزدهم با تماس اروپايی ها و کاری که آنها روی هويت ايرانی کردند، دوباره رجعتی و بازگشتی و يک فرآيند احيايی شروع می شود که اعياد قديمی را زنده می کند و امروز ما تعادل و توازن ديگری ميان هويت اسلامی و هويت ايرانی خودمان قانليم که امروز اين برای نسل ما کار می کند. کسانی که خواستند اين هويت را به سمت ايران باستان ببرند، مثل روشنفکران دوران پهلوی، کسانی که به آن نظام کمک فکری می کردند شکست خوردند. کسانی که از اين طرف می خواستند به سويه اسلامی ببرند و نوروز را کم رنگ کنند، در همان اوايل انقلاب فهميدند که نمی توانند از پس اين فرهنگ بربيايند و در نتيجه شروع کردند به پذيرفتن نوروز به عنوان بخشی بزرگ و يکی از اعياد مهم ايرانيان. البته اعياد ديگری هم در کنارش هست. بايد تعارض ها را کم کرد. نه می شود ايرانی بدون اسلام داشت و نه می شود اسلامی بدون ايران تصور کرد. آميزه ای است مثل يک ترکيب شيميايی که از اکسيژن و هيدروژن آب می سازد و نمی شود اتم های اکسيژن و هيدروژن را در يک قطره آب از يکديگر جدا کرد.

بسيار خب، ما دقيقا می دانيم که پيدايش نوروز از کی بوده است؟ بعضی ها می گويند که قبل از زرتشت بوده است. نوروز دقيقا از چه زمانی بين اقوام ايرانی مطرح شده است؟

بی ترديد قبل از زرتشت بوده است، منتهی ما چون تاريخ مکتوب نداريم، يعنی کتابت و خط بين چهار و سه هزار سال پيش مرسوم است، امروز ما تاريخ را از راه متون مکتوب می شناسيم و اين متون مکتوب ما را در شناخت پديده هايی که پيش از زمان خودشان وجود داشته، ياری نمی کند. آنچه که ياری می کند اساطير باستان است. اساطير الاولين مذهبی، مثلا آيين مهر، که می دانيم آن هم به شکلی بهار و نوروز را حالا شايد نه به نام نوروز را جشن می گرفته است. بعدا شاهی که به نام جمشيد می شناسيم، به هر حال شاهی از ايران که شايد نامش در تاريخ محو شده باشد و جمشيد نام اصلی او نيست و هر قومی به نامی می خوانندش، باعث شد که نوروز رسميت پيدا کند. بعد وقتی که مذهب زرتشت ظاهر می شود، در اوستا نامی از نوروز نيست و بايد منتظر شويم که بعد از دوران اشکانيان، يعنی در دوران ساسانيان و اردشير بابکان، با احيای آتشکده ها جنبشی مثل جنبشی که در قرن نوزدهم هم در ايران آغاز شد برای بازگشت به گذشته آغاز کرد. و در آنجاست که ما اسم نوروز را می بينيم و ايران هم به عنوان يک سرزمين هويت خودش را بازمی يابد. در حقيقت اطلاعات ما در باره ايران پيش از اسلام بيشتر مربوط به دوران ساسانيان است. ولی اين را با توجه به شواهد باستان شناسی و مردم شناسی که در حفاری ها و کنده کاری های اخير به دست آمده است تعميم می دهيم و به گذشته گسترش می دهيم ولی گذشته پيش از ظهور خط را ما چنان که بايد و شايد نمی شناسيم.

خيلی متشکر آقای کريمی حکاک! کمی هم به خودتان بپردازيم. شما می گوييد ده سالتان که بود شعر حافظ را حفظ می کرديد و پدرتان در مقابل شعرهايی که درست می خوانديد به شما پنج ريال پاداش می داد و شما با آن پول به تماشای فيلم هايی که از روی نمايشنامه های شکسپير در شوروی آن زمان ساخته شده بودند می رفتيد. قاعدتا علاقه مندی شما به شعر انگليسی بايد از آن دوران شروع شده باشد. ولی شما در ده سالگی از شکسپير چه می فهميديد؟

خيلی کم. شايد نگفته باشم ده ساله، دوازده، سيزده، چهارده سالم بود. يادم است تازه کتابخوان شده بودم و هاملت ترجمه شادروان مسعود فرزاد را می خواندم. دکتر فرزاد در آغاز ترجمه گفته بود البته زبان شکسپير به گونه ای است که به هيچ وجه نمی شود به فارسی برگرداند و عذر خواسته بود از نواقص و کمبودهای موجود در ترجمه اش. و من چنان شيفته همان ترجمه شدم که بلافاصله رفتم در کلاس های بنياد انگلستان يا بريتيش فونديشين در مشهد ثبت نام کردم و دوره های آنجا را گذراندم. بعدا انجمن ايران و آمريکا آمد و من تمام دوره های زبان آنجا را هم گذراندم و با زبان انگليسی آشنا شدم به طوری که وقتی ديپلم گرفتم، انگليسی ام بد نبود، خوب بود و به اين ترتيب در دانشگاه تهران هم رشته زبان و ادبيات انگليسی را انتخاب کردم. در مورد بی غلط خواندن هم، البته من نگفته ام که بدون غلط می خواندم. من بی ترديد اغلاط بسياری داشتم در آن زمان در حافظ که هنوز هم ممکن است داشته باشم. خواندن حافظ، معظلی است برای همگان. ولی حقيقت اين است که پدر من با نوعی اغماض برای تشويق آن جايزه نقدی را به من می داد وگرنه، داعيه اينکه کسی در ده سالگی حافظ را بی غلط خوانده باشد، داعيه گزافی است و فکر نمی کنم که من اين داعيه را داشته باشم. من گفته ام که من انواع اشتباهات را می کردم ولی او از سر گذشت به من آن جايزه را می داد که تشويقی کرده باشد.

ولی به هر حال، معيار غلط خواندن يا درست خواندن شما، پدرتان بوده است در آن زمان و ظاهرا تاثير خودش را هم گذاشته است کمااينکه الان نزديک سی سال است که شما ادبيات تطبيقی را درس می دهيد و خيلی در زمينه ادبيات فارسی و شناساندش به انگليسی زبان ها کار کرده ايد.

ممنونم از لطف شما، البته کارهای نکرده بسياری در پيش است که دوستان و دانشجويان جوان من چه در ايران و چه در خارج از ايران دارند ادامه می دهند. اين سنتی است که ما تازه آغاز کرده ايم و مثل نوروز، ادبيات فارسی هم بايد در ادبيات جهان معرفی شود و شناسانده شود. به شکلی می شود گفت ادبيات هم مهجور مانده است. البته ترجمه، و ترجمه دقيق و موثر کاری آسانی نيست ولی روش تطبيقی، کارساز است. يعنی بر سر ادبيات فارسی هم دعوا نداشته باشيم که مثلا اين مال ماست، افغان ها بگويند مال ماست، تاجيک ها بگويند مال ماست. اين بخشی از ميراث بزرگ بشری است و اگر کسی در خود حافظيه شيراز هم ايستاده ولی حافظ را نخوانده، او اصلا اهل قلمرو ادبيات نيست و اگر کسی مثلا در اسکاتلند هم بوده باشد و حافظ را بشناسد، شهروند شهر ادبيات است. ادبيات يک شهر بی مرز است. گستره ای است که ورود می خواهد. اگر من هم اندک آشنايی با شکسپير دارم، او از آن من هم هست و در ذهن من هم يک عنصر زنده و پويا است. بنابراين، باز من خيلی پرهيز دارم از ملی کردن اين پديده ها. ادبيات فارسی صرفا متعلق به ايرانی ها نيست. اتفاقا زادگاه و خاستگاهش در آسيای ميانه است، بيهوده نيست که ما می گوييم رودکی سمرقندی، مولوی بلخی، سنايی غزنوی. آسيای ميانه و افغانستان زادگاه ادبيات فارسی بود، ولی البته در روند تاريخ، و به ويژه در دوران مدرن، چون ايران چه از نظر مادی و چه از نظر معنوی، منابعش بسيار غنی تر و قوی تر بود از کشورهای فقيرتری مثل افغانستان و تاجيکستان و آنها رفته رفته، مثلا تاجيکستان در امپراتوری شوروی بلعيده می شدند، اين است که امروزه روز، ايران مرکز ادبيات فارسی شده است، ولی هميشه چنين نبوده است و روزگاری هم هند مرکز ادبيات فارسی بوده است.

ولی در مجموع، شما فکر می کنيد که امروز و در سطح جهانی، ادبيات فارسی به خاطر لياقتش بايد شناسانده شود، کاری که شما در مرکز ايران شناسی دانشگاه مريلند انجام می دهيد. يعنی ادبيات امروز ايران يا به طور کلی ادبيات فارسی در حد ادبيات جهانی است؟

بله. به ويژه شعر فارسی يکی از دو سه سنت بزرگ شعری جهان است و اين را نسل هايی درک کرده اند. افرادی مثل اليوت و ازراپاوند و بگوييم از زمان فيتزجرالد. از زمانی که شرق شناسی آغاز شد که البته شرق شناسی، سنتی است که ايرادهای خودش را دارد، ولی جملگی بر اين نظر بودند که شعر فارسی يکی از زيباترين سنت های شاعرانه جهان است و درخورد مطالعات به مراتب بيشتری است. امروز تازه با ظهور نسل هايی که در محدوده های محلی و ملی فکر نمی کنند و جهانی می انديشند، به يمن حضور اين نسل و آموزشی که می خواهند در دست کسانی مثل من ببينند که مخالف اين نيستند که اينها اين ادبيات را به جهان هديه بکنند، همچنان که ما بايد نوروز را به جهان هديه بکنيم، در رفاقت و همراهی با اينها، نوعی جهانی شدن ادبيات فارسی دارد شکل می گيرد که چيزی جز زيبايی و شادی و بزرگی و شناخت شکوه ادبيات فارسی برای ما به بار نمی آورد.

همان طور که اشاره کردم، شما بخش ايران شناسی يا زبان و ادبيات فارسی را در دانشگاه مريلند تاسيس کرديد و خودتان هم آنجا درس می دهيد. شما دقيقا در آنجا در مورد زبان و ادبيات فارسی چه می کنيد؟

من بينش و رسالت اين مرکز را تدوين کردم و سنای دانشگاه و ايالت مريلند تصويب کردند. وقتی ما می گوييم Centre for Persian studies اين Persian را به صورت يک زبان بين المللی می بينيم يعنی نه فقط زبان ايران امروز، بلکه زبانی که در افغانستان هم هست، در تاجيکستان هم هست، در گذشته در قفقاز و آناتولی و هند هم بوده است و يک حوزه فرهنگی را آبياری و آباد کرده است. اين است که اگر اين زبان را به صورت يک زبان بين المللی ببينيم که ما می بينيم، آن وقت می بينيم که اشتراکی بين جوامعی ايجاد می شود که اين زبان در گذشته در آنها رواج داشته است يا دست کم متونی داشته است. امير خسرو دهلوی هيچ ربطی به ايران نداشته است. اقبال لاهوری هيچ ربطی به ايران نداشته است، ولی البته ايران زمين و فلسفه و حکمت زبان فارسی و ايرانيان، بخشی از تفکر اين عزيزان بوده است. اين تصور بر مرکز ما حاکم است. يعنی کسانی که ميل دارند ادبيات فارسی را متعلق به ايران ببينند و فقط در مرزهای ايران، متعلق به اين مرکز نيستند و در اين مرکز جايی ندارند. ولی کسانی از هر مليتی که هستند، اما ميل دارند و می خواهند زبان فارسی و ميراث شعر فارسی را به عنوان يک پديده جهانی و بين المللی در نظر بگيرند و آن را از منظر پرسشگری مدام که يک موضع آکادميک است مطالعه کنند، مورد استقبال مرکز قرار می گيرند. ما با اينها کار می کنيم و درجه های ليسانس، فوق ليسانس و دکترا ارايه می کنيم و آنها را به نوعی بنيادهای نظری و روش های دانشگاهی مسلح می کنيم که اين ميراث شعری و ادبی را از اين ديدگاه بررسی کنند.
برگرفته از: http://www.bbc.co.uk/persian

نوروز و ادبيات فارسی بين المللی هستند نه ملی

احمد کريمی حکاک، مهمان اين هفته برنامه به عبارت ديگر، منتقد و مورخ ادبی است. می گويد علاقه اش به نوشته های شکسپير و غزل های حافظ از ده سالگی شروع شد؛ زمانی که در ازای هر غزل حافظ که بدون غلط می خواند، پنج ريال از پدرش پاداش می گرفت و او با آن پول به ديدن فيلم های شکسپيری ساخت روسيه شوروی آن زمان می رفت. بيش از سی سال است که در رشته ادبيات تطبيقی در دانشگاه های آمريکا درس می دهد. چندين کتاب و رساله و مقاله در حوزه ادبيات نوشته، در دانشگاه مريلند آمريکا مرکز ايران شناسی داير کرده و در معرفی ادبيات معاصر ايران به دنيای انگليسی زبان نقش فعالی داشته است. او معتقد است که نوروز يک پديده جهانی است و نبايد در محدوده ايران محدود شود. 


آقای کريمی حکاک! چرا شما می گوييد که نوروز يک روز برای تمام بشريت است و ايران نبايد آن را به خودش محدود کند؟
من فکر می کنم نوروز هديه ايران به تمام جهان است. اگر شما برگرديد به حدود هشت تا ده هزار سال پيش و زمانی که در غرب آسيا گروه های گردآورنده خوراک رفته رفته به گروه های پرورش دهنده خوراک تبديل می شدند، می بينيد که دوران های طبيعی يعنی گذر زمان از سر سرما و گرما، يعنی پاييز و زمستان و بهار و تابستان تا چه حد در زندگی افراد موثر بوده است و چون ايرانی ها، يعنی افرادی که در غرب آسيا و در ايران بزرگ زندگی می کردند، نخستين گروه قومی بودند که در اين سرزمين سکنی گزيدند، تعلق آب و خاکی را با اين دوره طبيعی همراه کردند و با طبيعت همراه شدند و زايش دوباره زمين را در فصل بهار به گونه ای گرامی شمردند و در روند گذر از زمان، اين گراميداشت به جشنی که ما به نام نوروز می شناسيم تبديل شد. بنابراين، در عين حال که از يک سو طبيعت الهام بخش ظهور نوروز بوده است، مردمان بسياری که در خطه بسيار بزرگ تری از ايران امروز زندگی می کردند در پديد آوردنش اشتراک داشتند و چون جهان امروز از هميشه به هم نزديک تر شده است و اتفاقات طبيعی از بد و خوب همه جای جهان را تحت تاثير قرار می دهد، من فکر می کنم نوروز يکی از زيباترين هديه هايی است که آن مردمان، يعنی مردمان ايران زمين قديم می توانند هديه کنند به مردمان جهان، يا اقلا به مردم نيمکره شمالی که اين دوره انتقال بهار را در اين ايام می گذرانند. اين هديه بزرگی است که در طول اعصار ساخته شده و ايرانيان خود عناصری را از اقوام ديگری گرفته اند و در مراسم نوروزی وارد کرده اند و امروز هم اين نوروز را می شود به جهان هديه کرد به عنوان يکی از اعيادی که با هيچ مذهب و قومی پيوستگی ندارد. پيوستگی تاريخی نوروز با ايرانيان است ولی پيوستگی امروزين ندارد و صرفا شکوفايی طبيعت را بزرگ می دارد و جشن می گيرد.
خب با همين معيار، چينی ها هم می توانند بگويند جشن آنها هم ريشه تاريخی دارد و به نوعی ريشه در طبيعت و زايش و بهار هم می تواند داشته باشد. آنها هم می توانند بگويند اين هم می تواند برای بشريت باشد و ربطی به چينی ها نداشته باشد.
البته درست می گوييد منتهی اولا سال چينی در سال های قمری دور می زند و ثانيا در ميانه زمستان است. اين اقبالی که در طول تاريخ از نوروز شده است پيوستگی خيلی تنگاتنگی داشته است با طبيعت، با ظهور بهار و شکوفايی درختان. و می بينيم در روزگاری، بگوييم از سلجوقيان به بعد تا حمله مغول، در خود ايران زمين هم نوروز به عنوان مراسمی قديمی از ياد رفته بود، ارديبهشت ماه جلالی و ظهور بهار به شکلی بزرگ داشته می شد. کسانی که حتی نوروز را به نوعی با هويت اسلامی خود در تعارض می بينند، اقلا شکوفايی بهار را به چشم خود می بينند و آواز پرندگان را به گوش خود می شنوند و اين نوروز به اين دليل باقی مانده است و اين ماندگاری خود دليلی است بر ظرفيت جهانی شدن نوروز در اين روزگار.

آقای حکاک، اشکالی که منتقدان شما می توانند به اين نظر بگيرند اين است که اگر نوروز به يک پديده جهانی تبديل شود و به کل بشريت متعلق باشد، آن وقت آن هويت ايرانی و سنت ايرانی اش تحليل می رود و از بين می رود و در نتيجه افتخاری برای ايرانيان در آن باقی نمی ماند.
بله، اين بخشی از جدلی است که اساسا بين طرفداران پيوستن ايران زمين به حرکت های جهانی و کسانی وجود دارد که ايران را استثنايی بر قاعده پيشرفت های جهانی می دانند و ايران را در انزوا می خواهند و در انزوا و خلوت خودشان، زبان را پيراسته می خواهند و مذهب را در سرآغاز ايرانی خودش می خواهند و اشکال دارند که خود را با تحولات جهانی همراه کنند. امروز ما می بينيم که نسل های بعدی، نسل های دوم و سوم ايرانيان در سرزمين هايی زندگی می کنند که از نظر مذهبی شايد مسيحيت بر انديشه شان حاکم است، اما نوروز را می توانند به عنوان يادگار نگاه دارند. آيا نوروز از ياد خواهد رفت؟ به هيچ وجه. مگر شاهنامه از ياد برود. وقتی شاهنامه در ظهور جمشيد می گويد که جمشيد تختی ساخت و به آسمان رفت و بر او خيره ماندند و
به جمشيد بر گوهر افشاندند
مر آن روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فرودين
بر آسوده از رنج تن، دل ز کين
بزرگان به شادی بياراستند
می و رود و رامشگران خواستند
چنين جشن فرخ از آن روزگار
بمانده از آن خسروان يادگار
اين از ياد رفتنی نيست. نه تنها شاهنامه، بلکه آثار الباقيه و بسياری از متون ديگری ريشه های نوروز را در ايران زمين پی گرفته اند و نشان داده اند و کاملا مشخص است که اينها هويت و اصل ايرانی دارد و امروز ظرفيت جهانی خودش را به نمايش می گذارد.

البته يک بحث و استدلال ديگر هم اين است که نوروز بر خلاف تمام آن دشمنی هايی که در طول تاريخ با آن شده، همچنان ماندگار است. راز ماندگاری نوروز به نظر شما چيست؟ سنت ها و جشن های زيادی در آيين های باستانی ايرانی بوده و امروز هم از بعضی از آنها هم نشانه هايی هست، اما هيچ کدام آنها به قوت نوروز نيستند. در نوروز چه هست که اين قدر مصر ادامه پيدا کرده است؟

همان چيزی که در آغاز گفتم و به زبان ديگر می گويم که بهار فصل شکوفايی است و سختی و گرفتاری زمستان را که پشت سر می گذاريم، به شکوفايی می رسيم و اين شکوفايی در دل آدمی انبساط و فرح و نشاط برمی انگيزد. حتی شاعران عارف ما که نوروز را جشن نمی گرفتند، اين گشايش را در بهار در خود حس می کردند و اين تخالف ميان دی و بهار نا بهنگام بهارم که به دی می شکفم، صد در صد انديشه ايرانی است و در برگ برگ ادبيات فارسی است. من فکر می کنم که ايرانی ها خودشان نوروز را بيشتر از اعياد ديگر گرامی داشته اند؛ اگر چه مهرگان که فصل خرمن است جای خود را دارد. اما نوروز چون پيوستگی ويژه ای با مذاهب و مناسک خاصی نداشته، از هر مذهبی عناصری را گرفته و در خودش پذيرفته است. و امروز هم می بينيم که از غرب عناصری را گرفته است. مثلا تخم مرغ رنگی را می دانيم که يادگار قرن نوزدهمی آشنايی ايرانيان با مذهب مسيحيت است از طريق ايرانيان ارمنی. اين عناصر افزوده می شوند و اين عيد همچنان ريشه در خاک ايران دارد و شاخ و برگش در سراسر جهان پخش شده است.

ولی فقط اين نيست. يعنی علت ماندگاری نوروز صرفا ارتباطش با طبيعت و نو شدن نيست. بعضی ها معتقدند که بخشی از راز ماندگاری نوروز، نوعی مبارزه برای حفظ هويت ايرانی در مقابل يورش های کشورهای خارجی به ايران است و تلاشی که برای از بين بردن فرهنگ ايرانی بوده است.

البته اين بحث دراز دامنی است. بسيار اتفاق می افتد که اقوام در امحاء يکديگر می کوشند و در تعارض با هم قرار می گيرند. ايرانيان هم سهم خود را در اين امحاء بازی کرده اند. مظلوم نمايی ايران و اينکه ايران هميشه عرصه يورش ديگران بوده است و خود ايران، يعنی شاهان ايران و سپاهيان ايران دست طمع مثلا به هند يا افغانستان يا جاهای ديگر نداشته اند، خودش يک افسانه است و موضع کسانی است که فکر می کنند ايرانی خالص امروز دست يافتنی است. همين اسلامی هم که امروز به ايران راه پيدا کرده است، شکل ايرانی خودش را گرفته و بخشی از هويت ايرانی شده است. به اصطلاح اين در باد سخن گفتن است که کسانی بگويند می شود برگشت به هويت پيش از اسلام ايرانی مثلا به جهان هوخشتره. ما آن جهان را نمی شناسيم. ايرانی امروز، ايرانی 98 درصد مسلمان است که البته هميشه در بهترين جلوه های خودش، هميشه بردباری و مدارای خودش را در برابر مذاهب و فرهنگ های ديگر نشان داده است.

ولی آقای حکاک شما منکر اين نيستيد که بعد از اسلام يک نوع دشمنی نسبت به اعياد و سنت های ماقبل اسلامی ايرانی وجود داشته است؟

نخير، دشمنی وجود نداشته، اختلاف نظر بوده است. کسانی مثل غزالی معقتد بودند که نوروز بايد از خاطرها زدوده شود و برای يکی دو قرن هم اين اتفاق افتاده است. از نظر ما خوشبختانه اين روند، روند غالب نشد و ايرانی ها اين هويت را بازگرداندند. لازم نيست ما اينها را به صورت دشمنی ببينيم. اختلاف نظر در ادبيات و انديشه ما و در حکمت ايرانی بسيار است. ولی تبديل اينها با دشمنی با ديگران، به نظر من نوعی تعصب است که همه چيز را در تخالف و دشمنی می بيند. اختلاف نظر کاملا مشهودی بوده است ميان ايرانيانی که هر کدام خودشان را ايرانی می دانسته اند ولی در وزن و قد و شان اعيادی مثل نوروز در مقايسه با عيد قربان، عيد فطر و ديگر اعياد اسلامی اختلاف نظر داشته اند. امروز ما توانسته ايم اين دو هويت را در هم تلفيق کنيم و هويتی يگانه بسازيم که برای ما عزيز است و برای آيندگان بی ترديد عزيزتر.

شما در صحبت هايتان به شعر و ادبيات ايران اشاره کرديد و گفتيد که بخشی از ماندگاری نوروز مديون اين ادبيات و به طور مشخص شاهنامه است. ادبيات و شعر ايرانی چه نقشی در نگه داشتن نوروز داشته است. شما حتی در حافظ اگر به مغنی نامه يا ساقی نامه نگاه کنيد، يک نوستالژی و حسرت به گذشته در اين اشعار می بينيد.

حالا اين نوستالژی يا حسرت در آن متون هست يا ما امروزی ها در آن متون وارد می کنيم و می خوانيم، بحث ديگری است. مثلا در مورد قصيده ايوان مدائن خاقانی، اختلاف نظر هست ميان محققان و کسانی معتقدند که خاقانی به هيچ وجه، هيچ مخالفتی با ورود اسلام به ايران نداشته است. البته گذشت روزگاران و ظرفيت يک فرهنگ برای نوزايی هميشه موقعيتی است برای گراميداشت اين فرهنگ. در ادبيات فارسی، ذکر نوروز در اوايل بسيار است؛ در آن دورانی که اصطلاحا به سبک خراسانی منسوبش می کنند. شاعرانی مثل منوچهری، فرخی، عنصری و البته فردوسی بزرگ که شاهنامه را می سرايد، نوروز برايشان يک جشن واقعی بوده است و يادگاری است از گذشتگان. ابوريحان بيرونی در آثار الباقيه و شخصی که فکر می کنيم ممکن است خيام بوده باشد، در نوروزی نامه از نوروز نام ها برده اند. ولی رفته رفته در قرن های يازدهم و دوازدهم، با نضج گرفتن جنبش های صوفيان و عارفان، آثار و اسباب و ادوات شعر فارسی از بيرون، يعنی از جهان بيرون به جهان درون و جهان نفس تبديل می شود. اين همان فرآيندی است که شيخ صنعان را به جای رستم می نشاند و سيمرغ عطار را به جای سيمرغ شاهنامه می نشاند. در اين روند و در اين فرآيند تاريخی می شود گفت که نوروز کم رنگ تر می شود. مثلا وقتی مولانا از عيد نام می برد و می گويد عيد بر عاشقان مبارک باد/ عاشقان عيدتان مبارک باد. صحبت از نوروز نيست، صحبت از عيد فطر است، صحبت از عيد رمضان است. يا حافظ می گويد ماه شعبان قدح از دست منه / کاين خورشيد از نظر تا شب عيد رمضان خواهد شد. در همه اين اعياد، در قرن هايی يادواره های ايران باستان کم رنگ تر می شود و بعدها در قرن نوزدهم با تماس اروپايی ها و کاری که آنها روی هويت ايرانی کردند، دوباره رجعتی و بازگشتی و يک فرآيند احيايی شروع می شود که اعياد قديمی را زنده می کند و امروز ما تعادل و توازن ديگری ميان هويت اسلامی و هويت ايرانی خودمان قانليم که امروز اين برای نسل ما کار می کند. کسانی که خواستند اين هويت را به سمت ايران باستان ببرند، مثل روشنفکران دوران پهلوی، کسانی که به آن نظام کمک فکری می کردند شکست خوردند. کسانی که از اين طرف می خواستند به سويه اسلامی ببرند و نوروز را کم رنگ کنند، در همان اوايل انقلاب فهميدند که نمی توانند از پس اين فرهنگ بربيايند و در نتيجه شروع کردند به پذيرفتن نوروز به عنوان بخشی بزرگ و يکی از اعياد مهم ايرانيان. البته اعياد ديگری هم در کنارش هست. بايد تعارض ها را کم کرد. نه می شود ايرانی بدون اسلام داشت و نه می شود اسلامی بدون ايران تصور کرد. آميزه ای است مثل يک ترکيب شيميايی که از اکسيژن و هيدروژن آب می سازد و نمی شود اتم های اکسيژن و هيدروژن را در يک قطره آب از يکديگر جدا کرد.

بسيار خب، ما دقيقا می دانيم که پيدايش نوروز از کی بوده است؟ بعضی ها می گويند که قبل از زرتشت بوده است. نوروز دقيقا از چه زمانی بين اقوام ايرانی مطرح شده است؟

بی ترديد قبل از زرتشت بوده است، منتهی ما چون تاريخ مکتوب نداريم، يعنی کتابت و خط بين چهار و سه هزار سال پيش مرسوم است، امروز ما تاريخ را از راه متون مکتوب می شناسيم و اين متون مکتوب ما را در شناخت پديده هايی که پيش از زمان خودشان وجود داشته، ياری نمی کند. آنچه که ياری می کند اساطير باستان است. اساطير الاولين مذهبی، مثلا آيين مهر، که می دانيم آن هم به شکلی بهار و نوروز را حالا شايد نه به نام نوروز را جشن می گرفته است. بعدا شاهی که به نام جمشيد می شناسيم، به هر حال شاهی از ايران که شايد نامش در تاريخ محو شده باشد و جمشيد نام اصلی او نيست و هر قومی به نامی می خوانندش، باعث شد که نوروز رسميت پيدا کند. بعد وقتی که مذهب زرتشت ظاهر می شود، در اوستا نامی از نوروز نيست و بايد منتظر شويم که بعد از دوران اشکانيان، يعنی در دوران ساسانيان و اردشير بابکان، با احيای آتشکده ها جنبشی مثل جنبشی که در قرن نوزدهم هم در ايران آغاز شد برای بازگشت به گذشته آغاز کرد. و در آنجاست که ما اسم نوروز را می بينيم و ايران هم به عنوان يک سرزمين هويت خودش را بازمی يابد. در حقيقت اطلاعات ما در باره ايران پيش از اسلام بيشتر مربوط به دوران ساسانيان است. ولی اين را با توجه به شواهد باستان شناسی و مردم شناسی که در حفاری ها و کنده کاری های اخير به دست آمده است تعميم می دهيم و به گذشته گسترش می دهيم ولی گذشته پيش از ظهور خط را ما چنان که بايد و شايد نمی شناسيم.

خيلی متشکر آقای کريمی حکاک! کمی هم به خودتان بپردازيم. شما می گوييد ده سالتان که بود شعر حافظ را حفظ می کرديد و پدرتان در مقابل شعرهايی که درست می خوانديد به شما پنج ريال پاداش می داد و شما با آن پول به تماشای فيلم هايی که از روی نمايشنامه های شکسپير در شوروی آن زمان ساخته شده بودند می رفتيد. قاعدتا علاقه مندی شما به شعر انگليسی بايد از آن دوران شروع شده باشد. ولی شما در ده سالگی از شکسپير چه می فهميديد؟

خيلی کم. شايد نگفته باشم ده ساله، دوازده، سيزده، چهارده سالم بود. يادم است تازه کتابخوان شده بودم و هاملت ترجمه شادروان مسعود فرزاد را می خواندم. دکتر فرزاد در آغاز ترجمه گفته بود البته زبان شکسپير به گونه ای است که به هيچ وجه نمی شود به فارسی برگرداند و عذر خواسته بود از نواقص و کمبودهای موجود در ترجمه اش. و من چنان شيفته همان ترجمه شدم که بلافاصله رفتم در کلاس های بنياد انگلستان يا بريتيش فونديشين در مشهد ثبت نام کردم و دوره های آنجا را گذراندم. بعدا انجمن ايران و آمريکا آمد و من تمام دوره های زبان آنجا را هم گذراندم و با زبان انگليسی آشنا شدم به طوری که وقتی ديپلم گرفتم، انگليسی ام بد نبود، خوب بود و به اين ترتيب در دانشگاه تهران هم رشته زبان و ادبيات انگليسی را انتخاب کردم. در مورد بی غلط خواندن هم، البته من نگفته ام که بدون غلط می خواندم. من بی ترديد اغلاط بسياری داشتم در آن زمان در حافظ که هنوز هم ممکن است داشته باشم. خواندن حافظ، معظلی است برای همگان. ولی حقيقت اين است که پدر من با نوعی اغماض برای تشويق آن جايزه نقدی را به من می داد وگرنه، داعيه اينکه کسی در ده سالگی حافظ را بی غلط خوانده باشد، داعيه گزافی است و فکر نمی کنم که من اين داعيه را داشته باشم. من گفته ام که من انواع اشتباهات را می کردم ولی او از سر گذشت به من آن جايزه را می داد که تشويقی کرده باشد.

ولی به هر حال، معيار غلط خواندن يا درست خواندن شما، پدرتان بوده است در آن زمان و ظاهرا تاثير خودش را هم گذاشته است کمااينکه الان نزديک سی سال است که شما ادبيات تطبيقی را درس می دهيد و خيلی در زمينه ادبيات فارسی و شناساندش به انگليسی زبان ها کار کرده ايد.

ممنونم از لطف شما، البته کارهای نکرده بسياری در پيش است که دوستان و دانشجويان جوان من چه در ايران و چه در خارج از ايران دارند ادامه می دهند. اين سنتی است که ما تازه آغاز کرده ايم و مثل نوروز، ادبيات فارسی هم بايد در ادبيات جهان معرفی شود و شناسانده شود. به شکلی می شود گفت ادبيات هم مهجور مانده است. البته ترجمه، و ترجمه دقيق و موثر کاری آسانی نيست ولی روش تطبيقی، کارساز است. يعنی بر سر ادبيات فارسی هم دعوا نداشته باشيم که مثلا اين مال ماست، افغان ها بگويند مال ماست، تاجيک ها بگويند مال ماست. اين بخشی از ميراث بزرگ بشری است و اگر کسی در خود حافظيه شيراز هم ايستاده ولی حافظ را نخوانده، او اصلا اهل قلمرو ادبيات نيست و اگر کسی مثلا در اسکاتلند هم بوده باشد و حافظ را بشناسد، شهروند شهر ادبيات است. ادبيات يک شهر بی مرز است. گستره ای است که ورود می خواهد. اگر من هم اندک آشنايی با شکسپير دارم، او از آن من هم هست و در ذهن من هم يک عنصر زنده و پويا است. بنابراين، باز من خيلی پرهيز دارم از ملی کردن اين پديده ها. ادبيات فارسی صرفا متعلق به ايرانی ها نيست. اتفاقا زادگاه و خاستگاهش در آسيای ميانه است، بيهوده نيست که ما می گوييم رودکی سمرقندی، مولوی بلخی، سنايی غزنوی. آسيای ميانه و افغانستان زادگاه ادبيات فارسی بود، ولی البته در روند تاريخ، و به ويژه در دوران مدرن، چون ايران چه از نظر مادی و چه از نظر معنوی، منابعش بسيار غنی تر و قوی تر بود از کشورهای فقيرتری مثل افغانستان و تاجيکستان و آنها رفته رفته، مثلا تاجيکستان در امپراتوری شوروی بلعيده می شدند، اين است که امروزه روز، ايران مرکز ادبيات فارسی شده است، ولی هميشه چنين نبوده است و روزگاری هم هند مرکز ادبيات فارسی بوده است.

ولی در مجموع، شما فکر می کنيد که امروز و در سطح جهانی، ادبيات فارسی به خاطر لياقتش بايد شناسانده شود، کاری که شما در مرکز ايران شناسی دانشگاه مريلند انجام می دهيد. يعنی ادبيات امروز ايران يا به طور کلی ادبيات فارسی در حد ادبيات جهانی است؟

بله. به ويژه شعر فارسی يکی از دو سه سنت بزرگ شعری جهان است و اين را نسل هايی درک کرده اند. افرادی مثل اليوت و ازراپاوند و بگوييم از زمان فيتزجرالد. از زمانی که شرق شناسی آغاز شد که البته شرق شناسی، سنتی است که ايرادهای خودش را دارد، ولی جملگی بر اين نظر بودند که شعر فارسی يکی از زيباترين سنت های شاعرانه جهان است و درخورد مطالعات به مراتب بيشتری است. امروز تازه با ظهور نسل هايی که در محدوده های محلی و ملی فکر نمی کنند و جهانی می انديشند، به يمن حضور اين نسل و آموزشی که می خواهند در دست کسانی مثل من ببينند که مخالف اين نيستند که اينها اين ادبيات را به جهان هديه بکنند، همچنان که ما بايد نوروز را به جهان هديه بکنيم، در رفاقت و همراهی با اينها، نوعی جهانی شدن ادبيات فارسی دارد شکل می گيرد که چيزی جز زيبايی و شادی و بزرگی و شناخت شکوه ادبيات فارسی برای ما به بار نمی آورد.

همان طور که اشاره کردم، شما بخش ايران شناسی يا زبان و ادبيات فارسی را در دانشگاه مريلند تاسيس کرديد و خودتان هم آنجا درس می دهيد. شما دقيقا در آنجا در مورد زبان و ادبيات فارسی چه می کنيد؟

من بينش و رسالت اين مرکز را تدوين کردم و سنای دانشگاه و ايالت مريلند تصويب کردند. وقتی ما می گوييم Centre for Persian studies اين Persian را به صورت يک زبان بين المللی می بينيم يعنی نه فقط زبان ايران امروز، بلکه زبانی که در افغانستان هم هست، در تاجيکستان هم هست، در گذشته در قفقاز و آناتولی و هند هم بوده است و يک حوزه فرهنگی را آبياری و آباد کرده است. اين است که اگر اين زبان را به صورت يک زبان بين المللی ببينيم که ما می بينيم، آن وقت می بينيم که اشتراکی بين جوامعی ايجاد می شود که اين زبان در گذشته در آنها رواج داشته است يا دست کم متونی داشته است. امير خسرو دهلوی هيچ ربطی به ايران نداشته است. اقبال لاهوری هيچ ربطی به ايران نداشته است، ولی البته ايران زمين و فلسفه و حکمت زبان فارسی و ايرانيان، بخشی از تفکر اين عزيزان بوده است. اين تصور بر مرکز ما حاکم است. يعنی کسانی که ميل دارند ادبيات فارسی را متعلق به ايران ببينند و فقط در مرزهای ايران، متعلق به اين مرکز نيستند و در اين مرکز جايی ندارند. ولی کسانی از هر مليتی که هستند، اما ميل دارند و می خواهند زبان فارسی و ميراث شعر فارسی را به عنوان يک پديده جهانی و بين المللی در نظر بگيرند و آن را از منظر پرسشگری مدام که يک موضع آکادميک است مطالعه کنند، مورد استقبال مرکز قرار می گيرند. ما با اينها کار می کنيم و درجه های ليسانس، فوق ليسانس و دکترا ارايه می کنيم و آنها را به نوعی بنيادهای نظری و روش های دانشگاهی مسلح می کنيم که اين ميراث شعری و ادبی را از اين ديدگاه بررسی کنند.
برگرفته از: http://www.bbc.co.uk/persian

۱۳۸۸ اسفند ۲۱, جمعه

بادپا | BÂDPÂ | БАДПА


آب زنید راه را هین که نگار می رسد ‎
مژده دهید باغ را بوی بهار می‎رسد 
خرسندم از این که یک بار دیگر می توانم در ادسا این شهر زیبا و دوست داشتنی زندگی کنم. سخن گفتن درباره ی این مروارید سپید دریای سیاه را به زمان و مکان دیگری وا می گذارم چرا که آنچه مرا به نگارش این پست (پیام) برانگیخت همانا دادن مژده ی برپایی دوباره ی بادپا به دوستدارانش بوده است و بس. در آینده ای که امیدوارم چندان دور نباشد تلاش خواهم کرد تا بخش ویژه ای را قرار دهم تا آن دسته از خوانندگان وبلاگ که با ادسا آشنا نیستند بیشتر این شهر فرهنگی و مردم فرهنگ دوستش را بشناسند. اما باز گردیم به بادپا. بادپا شکل کوتاه شده ی باشگاه دوستداران زبان پارسی است. نخستین نشست بادپا در نوروز (دوم فروردین ماه) ۱۳۸۷ در دانشگاه مچنیکوا برگزار شد. هدف بادپا شناساندن هر چه بیشتر فرهنگ ایران زمین به مردم اوکراین می باشد. برای نیل به این هدف برنامه ی زیر در هر نشست دنبال می شود:
۱- خواندن مقاله درباره ی ایران و بزرگان ایران زمین به زبان روسی
۲- پخش فیلم به زبان پارسی همراه با ترجمه ی آن به زبان روسی
۳- پخش موسیقی و ترانه های پارسی و ترجمه ی آن به زبان روسی
Я рад, что снова могу жить в этом прекрасном и любимом городе Одесса. Слова об этой белой жемчужине Черного моря оставим на потом, так как то, что воодушевило меня на написание этого поста (сообщения), является возможность сообщить о возрождении БАДПА его любителям и ничего более. В ближайшем  будущем постараюсь написать новый пост для тех читателей веблога, которые не знакомы с Одессой, для того чтобы больше познакомиться с этим культурным городом и его народом. Давайте вернемся к БАДПА.  БАДПА - это укороченная форма названия на персидском языке клуба любителей персидского языка. Первое собрание клуба состоялось в университете Мечникова в праздник Ноуруз, 2 числа месяца фарвардин (22 марта) 2008 года. Цель БАДПА познакомить как можно больше людей в Украине с персидской культурой. Для этой цели в каждой собрании выполняется представлення ниже программа:
1. доклад статьи об Иране и известных иранцах на русской языке.
2. просмотр фильма на персидском языке вместе с переводом на русский язык.
3. прослушивание персидской музики и песен с их переводом на русский язык.
1. Доклад
по теме: "Ноуруз"
Докладчик: Шпак П.Б.

Ноуруз
Ноуру́з (Навруз, Ноуруз, Нооруз, Наурыз, Наврез, Невроз) перс. نوروز — Nowruz, а также под местными названиями на других языках - Международный день Науруз, праздник весны и начала нового года ряда народов Евразии.  Название Ноуруз (перс. نو روز — Nowruz) в переводе с персидского языка означает «новый день». Отмечается в дни, на которые приходится весеннее равноденствие, как государственный праздник: 21 марта в Иране, а также в Азербайджане, Албании, Афганистане, Грузии, Иракском Курдистане, Индии, Кыргызстане, Македонии, Турции, Туркменистане и в Узбекистане — а также в Казахстане – 21-23 марта и в Таджикистане (4 дня). Ноуруз является началом года также по календарю бахаи. 

История

Ноуруз (نوروز) – первый день иранского календаря, начало весны, соответствующий дню Ормазд месяца Фарвардин (فروردین) (приблизительно  21 марта); равноденствие – равенство дня и ночи; начало сезона роста и процветания. Ноуруз имеет древнейшую историю. В поэме «Шахнаме» (شاهنامه) начало его празднования связывается с началом царствования Шаха Джамшида (جمشید) (отсюда часто употребляемое название праздника среди зороастрийцев – «Джамшиди Ноуруз» и традиция коронации Шахов в этот праздник). Слово Ноуруз впервые появилось в персидских источниках во втором веке новой эры, однако само событие отмечалось уже во времена династии Ахеменидов примерно в 648-330 гг. до н. э. В эти дни правители провинций Персидской империи приносили дары шахиншаху. Вначале Ноуруз был древним иранским земледельческим праздником. Крестьяне испокон веков отмечали его как начало весенних полевых работ, сопровождая веселье привычными ритуалами, призванными способствовать обильному урожаю.

В зороастризме этот праздник был посвящен непосредственно огню, который древние зороастристы считали жизненной силой и поклонялись ему. Зороастр приурочил этот праздник к весеннему равноденствию, использовав по-видимому, древнее празднование наступления весны, которое посвятил Аша-Вахишта ("Лучшей праведности") и огню. Этот праздник возвещает наступление ахуровского времени года - лета - и отмечает ежегодное поражение Злого Духа. По зороастрийским обычаям, в полдень Нового дня приветствовали возвращение из-под земли полуденного духа Рапитвина, несущего тепло и свет. В день Ноуруза еше с Ахеменидского и Сасанидского периодов в храмах совершались поклонения огню. Иранские правители того периода принимали в этот день подарки от покоренных народов. Огни разжигались повсюду, начиная с самого высокого места на крышах домов и кончая свечами на праздничных столах. В настоящее время эти обычаи частично сохранились. Так в некоторых районах Азербайджана "на всех холмах разжигаются костры". Люди становятся в круг вокруг огня и исполняют фольклорные песни.  Свечи также являются атрибутами праздничных столов в день "Ноуруза" и предшествующих ему дней (приготовления к нему начинаются за несколько недель до праздника). Классическое исламское учение не имеет тенденций к компромиссам с языческим наследием прошлого. Причем эта бескомпромиссность проявляется как с языческими традициями самих арабов, так и в случае с неарабами. Это утверждение подкрепляется многочисленными примерами из исламских первоисточников и истории, в том числе и по данному вопросу о совместимости языческих праздников и обычаев с Исламом. В самых авторитетных сборниках хадисов пророка Мухаммада недвусмысленно дается понять, что Исламское мировоззрение не приемлет праздников доисламской эпохи. Пророк даже запрещал совершать исламские ритуалы и обряды жертвоприношения на местах аналогичных сборищ язычников прошлого, опасаясь того, что люди могут невольно вспомнить на этих местах о прошлых традициях и начать посвящать свои обряды лжебогам.

Подготовка к празднику

В последнюю среду уходящего года (ЧахарШанбех Сури – буквально Канун Красной Среды) на улицах разжигают костры, символизирующие обновление и счастье в грядущем году. Люди прыгают через огонь, восклицая: «Дай мне твой красивый красный цвет, и забери мою болезненную бледность!». Костры означают светлый ясный путь из уходящего года, а также приближение более длинных дней. По древним верованиям в канун нового года Землю посещают духи предков, и дети часто наряжаются в саваны и бегают по улицам, стуча в горшки. А чтобы сбылись все желания, этой ночью готовят специальное блюдо – смесь из семи орехов и плодов (фисташки, жареный горох, миндаль, лесные орехи, рис, курага, изюм). Число «семь» священно в Иране с древних времен.  За несколько дней до праздника принято убирать дом, а также покупать новую одежду (если семья не может себе позволить приобрести всем новый гардероб, то нужно купить каждому хотя бы по паре ботинок).

Празднование

В Иране празднование длится обычно в течение 13 дней, из которых первые 5 дней посвящены встрече Ноуруза и посещению родных и друзей. Девятый день известен как Шахрйаран Ноуруз (шахский Ноуруз), а тринадцатый день как Сизда-бедар (سیزده به در) ("Тринадцатое вне дома").
Традиционным ритуалом в Ноуруз является составление синийе хафт син (هفت سین). Хафт син состоит из семи элементов, названия которых начинаются с буквы С (S или Sîn (س) в персидском алфавите). На праздничный стол складывали круглые лепёшки из пшеницы, ячменя, проса, кукурузы, фасоли, гороха, чечевицы, риса, кунжута и бобов. В Ноуруз приготовляют кушанья из семи, преимущественно растительных, продуктов, наиболее известным праздничным блюдом является сумаляк – блюдо из пророщенных ростков пшеницы. Стандартного набора продуктов, входящих в каждую группу не имеется, но обычно группы следующие:
•    «сабзи» - зеленые проросшие ростки пшеницы, гороха или ячменя, символизирующие возрождение;
•    «саману» - пудинг из проросших хлебных злаков, обозначающий новую жизнь;
•    «сэркэ» - уксус олицетворяющий терпение и возраст;
•    «сиб» - яблоки - олицетворяющее здоровье и красоту;
•    «сир» - чеснок представляющий собой целебные силы и медицину;
•    «сомаг» - измельченная приправа обозначающие цвет восхода солнца и победу добра над злом;
•    «сэнджэд» - мелкие фрукты, символизирующие любовь.

Кроме того, на праздничную скатерть кладут: куриное яйцо, которое символизирует зародыш и потомство (в древнеиранской мифологии земля и небесная сфера уподобились куриному яйцу; при этом земля, наподобие желтка, окружена белком, т.е. небесной сферой; с другой стороны, это говорило о шарообразности земли в представлении древних иранцев). Коран как признак связи религиозных верований с национальными традициями, зеркало – символ гармонии, свечи – источник света и тепла. Прозрачная вода на скатерти символизирует чистую воду, обладающую живительной силой, а рыбы - чистоту, свежесть и радость. Кроме того, иранский месяц эсфанд, первый день которого совпадает с началом празднования Ноуруза, соответствует созвездию рыб.

30 сентября 2009 года Ноуруз был включен ЮНЕСКО в Репрезентативный список нематериального культурного наследия человечества наряду с другими 76 элементами нематериального наследия со всего мира. Решение о включении данных 76 элементов нематериального наследия было принято 24 государствами-участниками Межправительственного комитета по сохранению нематериального наследия.

19 февраля 2010 года на 64-й сессии Генеральной Ассамблеи ООН в рамках пункта 49 повестки дня «Культура мира» консенсусом была принята резолюция, озаглавленная «Международный день Навруз».
    В соответствии с текстом резолюции Генеральная Ассамблея ООН:
1.    признает 21 марта как Международный день Ноуруз;
2.    приветствует усилия государств-членов, в которых отмечается Ноуруз, по сохранению и развитию культуры и традиций, связанных с Ноурузом;
3.    побуждает государства-члены прилагать усилия к повышению уровня информированности о Ноурузе и организовывать при необходимости ежегодные мероприятия в ознаменование этого праздника;
4.    призывает государства-члены, в которых отмечается Ноуруз, изучать историю происхождения и традиции этого праздника в целях распространения знаний о наследии Ноуруза в международном сообществе;
5.    предлагает заинтересованным государствам-членам и Организации Объединенных Наций, в частности ее соответствующим специализированным учреждениям, Фондам и программам, главным образом ООН по вопросам образования, науки и культуры, и заинтересованным международным и региональным организациям, а также неправительственным организациям принимать участие в мероприятиях, проводимых государствами, в которых отмечается Ноуруз. 

Источник: http://ru.wikipedia.org, http://farsiiran.narod.ru

Репортаж с московского Ноуруза
Скачать аудио файл دریافت فایل صوتی

2. Фильм
Название: Книга законов (Ketâbe qânun)
Режиссёр: Мазяр Мири
مهندس رحمان توانا، کارمند عالیرتبه ی دولتی، در مأموریتی خارج از کشور، به یک دختر زیبای مسیحی دل می بندد. پس از ماجراهایی، سرانجام دختر به دین اسلام مشرف می شود و به همراه رحمان به ایران باز می گردد. اما بازگشتش آغازگر ماجراهایی تازه است. از آنجا که او به اختیار خود و با آگاهی کامل به اسلام گرویده، چالش جدی میان او و کسانی که از طریق شناسنامه مسلمان هستند در می گیرد. اختلافاتی میان او و رحمان، خانواده رحمان، همکاران او و همه ی کسانی که مناسبات و احکام شرع را در رفتار و گفتارشان رعایت  نمی کنند.  بتدريج ادامه ي اين اختلافات، گسترده تر مي شود تا جايي كه نومسلمان قصه ي ما، تصميم به ترك ايران و گسستن از همسرش مي گيرد.

دانلود فیلم Скачать Фильм
 3. Песня
Nâme tarâne: Umad bahâr
Âvâze xân: Šahrâm Šabpare

Bahâr umad šaxehâ šokufe bârun šodan
doruq nagam bâqceha yepârce reyhun šodan
az xune birun biyâ havâ bahâri šode
negâh bekon be asemun por az qanâri šode
az xune birun biyâ havâ bahâri šode
negâh bekon be asemun por az qanâri šode
biyâ ke delhâmuno ze kine xâli konim
kavire zendegi muno be range šâdi konim
biyâ ke delhâmuno ze kine xâli konim
kavire zendegi muno be range šâdi konim

biyâ biyâ banafša ro tuye bâqce bekkârim
golâye kâqazi ro az ruye tâqce bardârim
šekofte šod golâye yâs, arusiye šâparakâs
hame jâ sabze sabze sabze, sabziye donyâ mâle mâs
âsemun mesle âyene, zamin por az sepidâr
parastuhâye ru deraxt, xabar midan umad bahâr

bahâr umad šaxehâ šokufe bârun šodan
doruq nagam bâqceha yepârce reyhun šodan
az xune birun biyâ havâ bahâri šode
negâh bekon be asemun por az qanâri šode
az xune birun biyâ havâ bahâri šode
negâh bekon be asemun por az qanâri šode
biyâ ke delhâmuno ze kine xâli konim
kavire zendegi muno be range šâdi konim
biyâ ke delhâmuno ze kine xâli konim
kavire zendegi muno be range šâdi konim

biyâ biyâ banafša ro tuye bâqce bekkârim
golâye kâqazi ro az ruye tâqce bardârim
šekofte šod golâye yâs, arusiye šâparakâs
hame jâ sabze sabze sabze, sabziye donyâ mâle mâs
âsemun mesle âyene, zamin por az sepidâr
parastuhâye ru deraxt, xabar midan umad bahâr
umad bahâr umad bahâ
نام ترانه: اومد بهار
آوازه خوان: شهرام شب پره
بهار اومد شاخه ها شكوفه بارون شدن
دروغ نگم باغچه ها يه پارچه ريحون شدن
از خونه بيرون بيا هوا بهاري شده
نگاه بكن به آسمون پر از قناري شده
از خونه بيرون بيا هوا بهاري شده
نگاه بكن به آسمون پر از قناري شده

بيا كه دلهامونو ز كينه خالي كنيم
كوير زندگي مونو به رنگ شادي كنيم
بيا كه دلهامونو ز كينه خالي كنيم
كوير زندگي مونو به رنگ شادي كنيم

بيا بيا بنفشه رو توي باغچه بكاريم
گلاي كاغذي رو از روي طاقچه برداريم
شكفته شد گلاي ياس عروسي شاپركاست
همه جا سبزه سبزه سبزه سبزي دنيا مال ماست
آسمون مثل آينه زمين پر از سپيدار
پرستوهاي رو درخت خبر ميدن اومد بهار

بهار اومد شاخه ها شكوفه بارون شدن
دروغ نگم باغچه ها يه پارچه ريحون شدن
از خونه بيرون بيا هوا بهاري شده
نگاه بكن به آسمون پر از قناري شده
از خونه بيرون بيا هوا بهاري شده
نگاه بكن به آسمون پر از قناري شده

بيا كه دلهامونو ز كينه خالي كنيم
كوير زندگي مونو به رنگ شادي كنيم
بيا كه دلهامونو ز كينه خالي كنيم
كوير زندگي مونو به رنگ شادي كنيم

بيا بيا بنفشه رو توي باغچه بكاريم
گلاي كاغذي رو از روي طاقچه برداريم
شكفته شد گلاي ياس عروسي شاپركاست
همه جا سبزه سبزه سبزه سبزي دنيا مال ماست
آسمون مثل آينه زمين پر از سپيدار
پرستوهاي رو درخت خبر ميدن اومد بهار
اومد بهار اومد بهار
Название песни: Пришла весна
Певец: Шахрам Шабпарэ

Пришла весна, ветки наполнились бутонами,
Не обману Вас если скажу, что весь сад покрылся зеленью.
Выйди из дома, запахло весной,
Посмотри на небо как много поющих птиц,
Давай освободим сердце от злобы
И окрасим пустоту жизни в цвет радости.
Давай, давай посадим в саду цветок
И уберем с полки бумажные цветы
Распускались цветки белого жасмина
Бабочки порхают вокруг них
Везде зелено, зелено, зелено
И эта красота мира подарена нам.
Небо чистое, земля полна красоты,
Ласточки в полете приносят весть:
"Весна пришла".

Переводчик: Шпак П.Б.

بادپا | BÂDPÂ | БАДПА


آب زنید راه را هین که نگار می رسد ‎
مژده دهید باغ را بوی بهار می‎رسد 
خرسندم از این که یک بار دیگر می توانم در ادسا این شهر زیبا و دوست داشتنی زندگی کنم. سخن گفتن درباره ی این مروارید سپید دریای سیاه را به زمان و مکان دیگری وا می گذارم چرا که آنچه مرا به نگارش این پست (پیام) برانگیخت همانا دادن مژده ی برپایی دوباره ی بادپا به دوستدارانش بوده است و بس. در آینده ای که امیدوارم چندان دور نباشد تلاش خواهم کرد تا بخش ویژه ای را قرار دهم تا آن دسته از خوانندگان وبلاگ که با ادسا آشنا نیستند بیشتر این شهر فرهنگی و مردم فرهنگ دوستش را بشناسند. اما باز گردیم به بادپا. بادپا شکل کوتاه شده ی باشگاه دوستداران زبان پارسی است. نخستین نشست بادپا در نوروز (دوم فروردین ماه) ۱۳۸۷ در دانشگاه مچنیکوا برگزار شد. هدف بادپا شناساندن هر چه بیشتر فرهنگ ایران زمین به مردم اوکراین می باشد. برای نیل به این هدف برنامه ی زیر در هر نشست دنبال می شود:
۱- خواندن مقاله درباره ی ایران و بزرگان ایران زمین به زبان روسی
۲- پخش فیلم به زبان پارسی همراه با ترجمه ی آن به زبان روسی
۳- پخش موسیقی و ترانه های پارسی و ترجمه ی آن به زبان روسی
Я рад, что снова могу жить в этом прекрасном и любимом городе Одесса. Слова об этой белой жемчужине Черного моря оставим на потом, так как то, что воодушевило меня на написание этого поста (сообщения), является возможность сообщить о возрождении БАДПА его любителям и ничего более. В ближайшем  будущем постараюсь написать новый пост для тех читателей веблога, которые не знакомы с Одессой, для того чтобы больше познакомиться с этим культурным городом и его народом. Давайте вернемся к БАДПА.  БАДПА - это укороченная форма названия на персидском языке клуба любителей персидского языка. Первое собрание клуба состоялось в университете Мечникова в праздник Ноуруз, 2 числа месяца фарвардин (22 марта) 2008 года. Цель БАДПА познакомить как можно больше людей в Украине с персидской культурой. Для этой цели в каждой собрании выполняется представлення ниже программа:
1. доклад статьи об Иране и известных иранцах на русской языке.
2. просмотр фильма на персидском языке вместе с переводом на русский язык.
3. прослушивание персидской музики и песен с их переводом на русский язык.
1. Доклад
по теме: "Ноуруз"
Докладчик: Шпак П.Б.

Ноуруз
Ноуру́з (Навруз, Ноуруз, Нооруз, Наурыз, Наврез, Невроз) перс. نوروز — Nowruz, а также под местными названиями на других языках - Международный день Науруз, праздник весны и начала нового года ряда народов Евразии.  Название Ноуруз (перс. نو روز — Nowruz) в переводе с персидского языка означает «новый день». Отмечается в дни, на которые приходится весеннее равноденствие, как государственный праздник: 21 марта в Иране, а также в Азербайджане, Албании, Афганистане, Грузии, Иракском Курдистане, Индии, Кыргызстане, Македонии, Турции, Туркменистане и в Узбекистане — а также в Казахстане – 21-23 марта и в Таджикистане (4 дня). Ноуруз является началом года также по календарю бахаи. 

История

Ноуруз (نوروز) – первый день иранского календаря, начало весны, соответствующий дню Ормазд месяца Фарвардин (فروردین) (приблизительно  21 марта); равноденствие – равенство дня и ночи; начало сезона роста и процветания. Ноуруз имеет древнейшую историю. В поэме «Шахнаме» (شاهنامه) начало его празднования связывается с началом царствования Шаха Джамшида (جمشید) (отсюда часто употребляемое название праздника среди зороастрийцев – «Джамшиди Ноуруз» и традиция коронации Шахов в этот праздник). Слово Ноуруз впервые появилось в персидских источниках во втором веке новой эры, однако само событие отмечалось уже во времена династии Ахеменидов примерно в 648-330 гг. до н. э. В эти дни правители провинций Персидской империи приносили дары шахиншаху. Вначале Ноуруз был древним иранским земледельческим праздником. Крестьяне испокон веков отмечали его как начало весенних полевых работ, сопровождая веселье привычными ритуалами, призванными способствовать обильному урожаю.

В зороастризме этот праздник был посвящен непосредственно огню, который древние зороастристы считали жизненной силой и поклонялись ему. Зороастр приурочил этот праздник к весеннему равноденствию, использовав по-видимому, древнее празднование наступления весны, которое посвятил Аша-Вахишта ("Лучшей праведности") и огню. Этот праздник возвещает наступление ахуровского времени года - лета - и отмечает ежегодное поражение Злого Духа. По зороастрийским обычаям, в полдень Нового дня приветствовали возвращение из-под земли полуденного духа Рапитвина, несущего тепло и свет. В день Ноуруза еше с Ахеменидского и Сасанидского периодов в храмах совершались поклонения огню. Иранские правители того периода принимали в этот день подарки от покоренных народов. Огни разжигались повсюду, начиная с самого высокого места на крышах домов и кончая свечами на праздничных столах. В настоящее время эти обычаи частично сохранились. Так в некоторых районах Азербайджана "на всех холмах разжигаются костры". Люди становятся в круг вокруг огня и исполняют фольклорные песни.  Свечи также являются атрибутами праздничных столов в день "Ноуруза" и предшествующих ему дней (приготовления к нему начинаются за несколько недель до праздника). Классическое исламское учение не имеет тенденций к компромиссам с языческим наследием прошлого. Причем эта бескомпромиссность проявляется как с языческими традициями самих арабов, так и в случае с неарабами. Это утверждение подкрепляется многочисленными примерами из исламских первоисточников и истории, в том числе и по данному вопросу о совместимости языческих праздников и обычаев с Исламом. В самых авторитетных сборниках хадисов пророка Мухаммада недвусмысленно дается понять, что Исламское мировоззрение не приемлет праздников доисламской эпохи. Пророк даже запрещал совершать исламские ритуалы и обряды жертвоприношения на местах аналогичных сборищ язычников прошлого, опасаясь того, что люди могут невольно вспомнить на этих местах о прошлых традициях и начать посвящать свои обряды лжебогам.

Подготовка к празднику

В последнюю среду уходящего года (ЧахарШанбех Сури – буквально Канун Красной Среды) на улицах разжигают костры, символизирующие обновление и счастье в грядущем году. Люди прыгают через огонь, восклицая: «Дай мне твой красивый красный цвет, и забери мою болезненную бледность!». Костры означают светлый ясный путь из уходящего года, а также приближение более длинных дней. По древним верованиям в канун нового года Землю посещают духи предков, и дети часто наряжаются в саваны и бегают по улицам, стуча в горшки. А чтобы сбылись все желания, этой ночью готовят специальное блюдо – смесь из семи орехов и плодов (фисташки, жареный горох, миндаль, лесные орехи, рис, курага, изюм). Число «семь» священно в Иране с древних времен.  За несколько дней до праздника принято убирать дом, а также покупать новую одежду (если семья не может себе позволить приобрести всем новый гардероб, то нужно купить каждому хотя бы по паре ботинок).

Празднование

В Иране празднование длится обычно в течение 13 дней, из которых первые 5 дней посвящены встрече Ноуруза и посещению родных и друзей. Девятый день известен как Шахрйаран Ноуруз (шахский Ноуруз), а тринадцатый день как Сизда-бедар (سیزده به در) ("Тринадцатое вне дома").
Традиционным ритуалом в Ноуруз является составление синийе хафт син (هفت سین). Хафт син состоит из семи элементов, названия которых начинаются с буквы С (S или Sîn (س) в персидском алфавите). На праздничный стол складывали круглые лепёшки из пшеницы, ячменя, проса, кукурузы, фасоли, гороха, чечевицы, риса, кунжута и бобов. В Ноуруз приготовляют кушанья из семи, преимущественно растительных, продуктов, наиболее известным праздничным блюдом является сумаляк – блюдо из пророщенных ростков пшеницы. Стандартного набора продуктов, входящих в каждую группу не имеется, но обычно группы следующие:
•    «сабзи» - зеленые проросшие ростки пшеницы, гороха или ячменя, символизирующие возрождение;
•    «саману» - пудинг из проросших хлебных злаков, обозначающий новую жизнь;
•    «сэркэ» - уксус олицетворяющий терпение и возраст;
•    «сиб» - яблоки - олицетворяющее здоровье и красоту;
•    «сир» - чеснок представляющий собой целебные силы и медицину;
•    «сомаг» - измельченная приправа обозначающие цвет восхода солнца и победу добра над злом;
•    «сэнджэд» - мелкие фрукты, символизирующие любовь.

Кроме того, на праздничную скатерть кладут: куриное яйцо, которое символизирует зародыш и потомство (в древнеиранской мифологии земля и небесная сфера уподобились куриному яйцу; при этом земля, наподобие желтка, окружена белком, т.е. небесной сферой; с другой стороны, это говорило о шарообразности земли в представлении древних иранцев). Коран как признак связи религиозных верований с национальными традициями, зеркало – символ гармонии, свечи – источник света и тепла. Прозрачная вода на скатерти символизирует чистую воду, обладающую живительной силой, а рыбы - чистоту, свежесть и радость. Кроме того, иранский месяц эсфанд, первый день которого совпадает с началом празднования Ноуруза, соответствует созвездию рыб.

30 сентября 2009 года Ноуруз был включен ЮНЕСКО в Репрезентативный список нематериального культурного наследия человечества наряду с другими 76 элементами нематериального наследия со всего мира. Решение о включении данных 76 элементов нематериального наследия было принято 24 государствами-участниками Межправительственного комитета по сохранению нематериального наследия.

19 февраля 2010 года на 64-й сессии Генеральной Ассамблеи ООН в рамках пункта 49 повестки дня «Культура мира» консенсусом была принята резолюция, озаглавленная «Международный день Навруз».
    В соответствии с текстом резолюции Генеральная Ассамблея ООН:
1.    признает 21 марта как Международный день Ноуруз;
2.    приветствует усилия государств-членов, в которых отмечается Ноуруз, по сохранению и развитию культуры и традиций, связанных с Ноурузом;
3.    побуждает государства-члены прилагать усилия к повышению уровня информированности о Ноурузе и организовывать при необходимости ежегодные мероприятия в ознаменование этого праздника;
4.    призывает государства-члены, в которых отмечается Ноуруз, изучать историю происхождения и традиции этого праздника в целях распространения знаний о наследии Ноуруза в международном сообществе;
5.    предлагает заинтересованным государствам-членам и Организации Объединенных Наций, в частности ее соответствующим специализированным учреждениям, Фондам и программам, главным образом ООН по вопросам образования, науки и культуры, и заинтересованным международным и региональным организациям, а также неправительственным организациям принимать участие в мероприятиях, проводимых государствами, в которых отмечается Ноуруз. 

Источник: http://ru.wikipedia.org, http://farsiiran.narod.ru

Репортаж с московского Ноуруза
Скачать аудио файл دریافت فایل صوتی

2. Фильм
Название: Книга законов (Ketâbe qânun)
Режиссёр: Мазяр Мири
مهندس رحمان توانا، کارمند عالیرتبه ی دولتی، در مأموریتی خارج از کشور، به یک دختر زیبای مسیحی دل می بندد. پس از ماجراهایی، سرانجام دختر به دین اسلام مشرف می شود و به همراه رحمان به ایران باز می گردد. اما بازگشتش آغازگر ماجراهایی تازه است. از آنجا که او به اختیار خود و با آگاهی کامل به اسلام گرویده، چالش جدی میان او و کسانی که از طریق شناسنامه مسلمان هستند در می گیرد. اختلافاتی میان او و رحمان، خانواده رحمان، همکاران او و همه ی کسانی که مناسبات و احکام شرع را در رفتار و گفتارشان رعایت  نمی کنند.  بتدريج ادامه ي اين اختلافات، گسترده تر مي شود تا جايي كه نومسلمان قصه ي ما، تصميم به ترك ايران و گسستن از همسرش مي گيرد.

دانلود فیلم Скачать Фильм
 3. Песня
Nâme tarâne: Umad bahâr
Âvâze xân: Šahrâm Šabpare

Bahâr umad šaxehâ šokufe bârun šodan
doruq nagam bâqceha yepârce reyhun šodan
az xune birun biyâ havâ bahâri šode
negâh bekon be asemun por az qanâri šode
az xune birun biyâ havâ bahâri šode
negâh bekon be asemun por az qanâri šode
biyâ ke delhâmuno ze kine xâli konim
kavire zendegi muno be range šâdi konim
biyâ ke delhâmuno ze kine xâli konim
kavire zendegi muno be range šâdi konim

biyâ biyâ banafša ro tuye bâqce bekkârim
golâye kâqazi ro az ruye tâqce bardârim
šekofte šod golâye yâs, arusiye šâparakâs
hame jâ sabze sabze sabze, sabziye donyâ mâle mâs
âsemun mesle âyene, zamin por az sepidâr
parastuhâye ru deraxt, xabar midan umad bahâr

bahâr umad šaxehâ šokufe bârun šodan
doruq nagam bâqceha yepârce reyhun šodan
az xune birun biyâ havâ bahâri šode
negâh bekon be asemun por az qanâri šode
az xune birun biyâ havâ bahâri šode
negâh bekon be asemun por az qanâri šode
biyâ ke delhâmuno ze kine xâli konim
kavire zendegi muno be range šâdi konim
biyâ ke delhâmuno ze kine xâli konim
kavire zendegi muno be range šâdi konim

biyâ biyâ banafša ro tuye bâqce bekkârim
golâye kâqazi ro az ruye tâqce bardârim
šekofte šod golâye yâs, arusiye šâparakâs
hame jâ sabze sabze sabze, sabziye donyâ mâle mâs
âsemun mesle âyene, zamin por az sepidâr
parastuhâye ru deraxt, xabar midan umad bahâr
umad bahâr umad bahâ
نام ترانه: اومد بهار
آوازه خوان: شهرام شب پره
بهار اومد شاخه ها شكوفه بارون شدن
دروغ نگم باغچه ها يه پارچه ريحون شدن
از خونه بيرون بيا هوا بهاري شده
نگاه بكن به آسمون پر از قناري شده
از خونه بيرون بيا هوا بهاري شده
نگاه بكن به آسمون پر از قناري شده

بيا كه دلهامونو ز كينه خالي كنيم
كوير زندگي مونو به رنگ شادي كنيم
بيا كه دلهامونو ز كينه خالي كنيم
كوير زندگي مونو به رنگ شادي كنيم

بيا بيا بنفشه رو توي باغچه بكاريم
گلاي كاغذي رو از روي طاقچه برداريم
شكفته شد گلاي ياس عروسي شاپركاست
همه جا سبزه سبزه سبزه سبزي دنيا مال ماست
آسمون مثل آينه زمين پر از سپيدار
پرستوهاي رو درخت خبر ميدن اومد بهار

بهار اومد شاخه ها شكوفه بارون شدن
دروغ نگم باغچه ها يه پارچه ريحون شدن
از خونه بيرون بيا هوا بهاري شده
نگاه بكن به آسمون پر از قناري شده
از خونه بيرون بيا هوا بهاري شده
نگاه بكن به آسمون پر از قناري شده

بيا كه دلهامونو ز كينه خالي كنيم
كوير زندگي مونو به رنگ شادي كنيم
بيا كه دلهامونو ز كينه خالي كنيم
كوير زندگي مونو به رنگ شادي كنيم

بيا بيا بنفشه رو توي باغچه بكاريم
گلاي كاغذي رو از روي طاقچه برداريم
شكفته شد گلاي ياس عروسي شاپركاست
همه جا سبزه سبزه سبزه سبزي دنيا مال ماست
آسمون مثل آينه زمين پر از سپيدار
پرستوهاي رو درخت خبر ميدن اومد بهار
اومد بهار اومد بهار
Название песни: Пришла весна
Певец: Шахрам Шабпарэ

Пришла весна, ветки наполнились бутонами,
Не обману Вас если скажу, что весь сад покрылся зеленью.
Выйди из дома, запахло весной,
Посмотри на небо как много поющих птиц,
Давай освободим сердце от злобы
И окрасим пустоту жизни в цвет радости.
Давай, давай посадим в саду цветок
И уберем с полки бумажные цветы
Распускались цветки белого жасмина
Бабочки порхают вокруг них
Везде зелено, зелено, зелено
И эта красота мира подарена нам.
Небо чистое, земля полна красоты,
Ласточки в полете приносят весть:
"Весна пришла".

Переводчик: Шпак П.Б.

Followers